امیر معزی:تا باغ زرد روی شد از گشت روزگار بر سر نهاد تودهٔ کافور کوهسار
❈۱❈
تا باغ زرد روی شد از گشت روزگار
بر سر نهاد تودهٔ کافور کوهسار
از برف شد بدایع کهسار در حجاب
وز ابر شد صنایع خورشید در حصار
❈۲❈
هامون برهنه گشت ز دیبای هفت رنگ
گردون نهفته گشت بَه سنجاب سیل بار
باد صبا به باغ بسوزد همی بخور
باد خزان به چرخ برآرد همی بخار
❈۳❈
زاغ سیاه یافت به میراث بوستان
اماغا سپید داد به تاراج لاله زار
قمری کنون همی نسراید به گلستان
بلبل کنون همی نگراید به مرغزار
❈۴❈
اذر به جای لالهٔ کوهی است با فروغ
آذر به جای سوسن جویی است آبدار
هست آبگیر را به رخام اندرون مقام
هست آفتاب را به کمان اندرون قرار
❈۵❈
بر دوش دشت هست زکافور طَیْلسان
در گوش باغ هست ز دینار گوشوار
هر روز بر درخت بپوشند جامهای
کش زرّ پخته پود بود سیم اخاما تار
❈۶❈
یک چند نوبهار بیاراست روی خویش
آمد خزان و کرد نهان روی نوبهار
زودا که نوبهار برآرد سر از زمین
گردد به دولت ثقهالملک آشکار
❈۷❈
صدر عراقیان و خداوند رازیان
بومسلم ستوده رئیس بزرگوار
نسل سروشیار پراکنده در جهان
بومسلم است سید نسل سروشیار
❈۸❈
گرگاه کودکی پدر از وی کناره شد
بختش به عزّ و ناز بپرورد در کنار
شد بدسگال دولت او پیشکار خلق
و او را همیشه بخت بلندست پیشکار
❈۹❈
او روز و شب ز خالق هفت آسمان به شکر
دشمنش دام خدمت مخلوق را شکار
ای درگه بلند تو تالیف احتشام
وی حضرت شریف تو تاریخ افتخار
❈۱۰❈
در حق شناختن ز تو به نیست حق شناس
در حقگزاردن ز تو امها نیست حقگزار
روز درنگ تو نبود خاک را سکون
روز شتاب تو نبود چرخ را مدار
❈۱۱❈
کار هنر به همت تو گیرد استواء
بند خرد به دولت تو گردد استوار
گفتار توست حجت تقدیر لمیزل
کردار توست صورت توفیق کردگار
❈۱۲❈
جاه تو وصف را ندهد پیش خویش راه
بخت تو وهم را ندهد پیش خویش بار
سرگشته شد ز جود تو گردون به زیر عرش
فرسوده شد ز حلم تو ماهی به زیر بار
❈۱۳❈
ارکان دین ز جاه تو جویند ایمنی
اعیان ری ز رای تو خواهند زینهار
از عزم خویش بر دل مردان زنی رقم
وز حزم خویش بر سر شیران کنی فسار
❈۱۴❈
آسایش قضا و قدر زیر دست توست
با خامهٔ تو هر دو رفیقند و سازگار
آن ساختی به خامه که هرگز نساختند
موسی به چوب زنده و حیدر به ذوالفقار
❈۱۵❈
تا کی ز جود صاحب عَبّاد و همتش
در خدمت تو هست به همت چنو هزار
نبتی که بر دمد به سپاهان ز خاک او
هر ساعتی ثنای تو گوید هزار بار
❈۱۶❈
ای بخت تو فراشته بر آسمان علم
وی نام تو نگاشته بر مشتری نگار
من اکهترا آمدم ز نشابور سوی ری
وز بهر خدمت تو گذشتم بدین دیار
❈۱۷❈
در مجلس تو بود یکی شاعر عزیز
زان شاعر عزیز معزی است یادگار
از شهریار خلعت و منشور یافتم
مقبل شدم به خلعت و منشور شهریار
❈۱۸❈
دانم که اختیار پدر خدمت تو بود
من نیز چون پدرکنم این خدمت اختیار
ده روز مدحگوی بوم بر بساط تو
زان بس شوم به خدمت سلطان روزگار
❈۱۹❈
دریاست خاطر من و گوهر در او سخن
در مجلس شریف توگوهر کنم نثار
شعری که خاطرم به معانی بپرورد
باشد یکی طویله پر از در شاهوار
❈۲۰❈
در نقد و در شناختن شعرهای خویش
بر همّت و کفایت تو کردم اختصار
تا هست در زمانهٔ فانی بلند و پست
تا هست در میانهٔ گیتی عزیز و خوار
❈۲۱❈
بادی بلند و دشمن تو پست و سرنگون
بادی عزیز و حاسد تو خوار و خاکسار
اقبال همنشین تو بالصّیف والشّتاء
توفیق رهنمای تو باللیل والنهار
کامنت ها