امیر معزی:مبارک آمد بازی بدیع طرفه شکار از آشیانهٔ شرع محمد مختار
❈۱❈
مبارک آمد بازی بدیع طرفه شکار
از آشیانهٔ شرع محمد مختار
گرفته نامهٔ حکم خدای در مخلب
گرفته خاتم عهد رسول در منقار
❈۲❈
هوای نفس بشر در هوای ملت خلق
شکار اوست ز دریای مصر تا بلغار
که دید در همه عالم بدین صفت بازی
که در هوا نکند جز هوای نفس شکار
❈۳❈
چو پر او بگشایند سی بود به عدد
چو بال او بشمارند سی بود به شمار
به روز باشد در پر او سپیدی سیم
به شب نماید در بال او سیاهی قار
❈۴❈
شودگشاده و بسته دهان خلق جهان
چو پر و بال زند بالعشی و الابکار
نشستنش همه برکوهسار تسبیح است
پریدنش همه در مرغزار استغفار
❈۵❈
منادیان شریعت خبر دهند همی
زطبل و جُلْجُل او خلق را به لیل و نهار
امیر میکده را کند شد از او شمشیر
امام مدرسه را تیز شد بدو بازار
❈۶❈
شد از حضورش قندیلها ستاره صفت
شد از ظهورش محرابها سپهر آثار
حضور اوست در خیر و امن را مفتاح
ظهور اوست در شر و فتنه را مسمار
❈۷❈
دلیل دولت سعد است و اختر پیروز
نشان راحت خلق است و رحمت دادار
مُخَبّر است ز انصافِ خسروِ مشرق
مبشرست به اقبال قبلهٔ احرار
❈۸❈
قوام دولت عالی نظام دین هدی
که فخر ملک و ملوک است و آفتاب تبار
مظفر حسن آن صاحبی که بر در او
چو احمد حسن امروز چاکرست هزار
❈۹❈
کفایت و هنر از گوهرش گرفته شرف
چنانکه افسر شاهان ز گوهر شهوار
اگر بدیدی ابلیس نور جوهر او
گه سجود نگفتی خَلَقتَنی مِن نار
❈۱۰❈
وگر رسند به دریای همتش مه و مهر
شوند هر دو نهان در میان موج بِحار
وگر شناهکنند و به جهد غوطه خورند
نه این ز قعر خبر یابد و نه آن ز کنار
❈۱۱❈
چنانکه بود به دولت نظام ملک مشیر
کنون شدست به اقبال فخر ملک مشار
نظام زنده بود تا به جای باشد فخر
درخت تازه بود تا به جای باشد بار
❈۱۲❈
وزارت ار ز امورات مکتسب ملک است
به خانهٔ دگران عاریت نهاد ذمار
نه ازگزاف تقرُّب همیکنند بدو
شه و ملوک و امیر اجلّ سپهسالار
❈۱۳❈
سوار مرکب بخت است تا خداوندست
خطاب او ز خداوند دههزار سوار
چوروز تا شب در پیش شاه بنشیند
به آب حشمت بنشاند از زمانه غبار
❈۱۴❈
فرشتگان همه در حشمتش نظاره کنند
ستارگان همه در حضرتشکنند نثار
همان کند دل او با خَدَم به روز کَرَم
که آفتاب کند با زمین به فصل بهار
❈۱۵❈
مُنَقّش است سرایش زگونهگون صورت
چو نقش مانی هر صورتی به رنگ و نگار
عجب نباشد اگر جمله در پرستش او
حیات و نطقپذیرند بر در و دیوار
❈۱۶❈
اگر خبر رسد از فرّ او به بَرهَمَنان
به وحی و معجز پیغمبران کنند اقرار
وگر نشان رسد از دین او به قیصر روم
کمر ببندد و بگشاید از میان زنار
❈۱۷❈
اگر مصور گردد چو آدمی اقبال
ز یُمْن و یُسْر تو او را بود یمین و یسار
ایا چو شَمس ضُحی پاک صورت تو ز عیب
و یا چو دین هدی دور سیرت تو زعار
❈۱۸❈
خدای عزّ و جلّ چون بیافرید تو را
در آفرینش تو لطف خویش کرد اظهار
چو در وجود تو آثار لطف یزدان است
زمانه را به وجود تو بینم استظهار
❈۱۹❈
تو نقطهای و مدار زمانه پرگارست
به نقطه راست توان کرد گردش پرگار
رضای ایزد و تأیید بخت و عزّ ملوک
پدرت داشت وز این هر سه بود برخوردار
❈۲۰❈
تو داری این همه و برتری تو از پدرت
سه فخر بود مر او را کنون تو را است چهار
وزارت از بر تو مدتیگرفت سفر
بگشت گرد جهان و جهانیان بسیار
❈۲۱❈
چو بهتر از تو کسی همنشین خویش ندید
نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار
ز بهر آن که تو را میل سوی دهقان است
همیشه رنگ کف توست ابر گوهربار
❈۲۲❈
بضاعتی که تو را باغ و راغ کرده شود
به باغ و راغ تو آرد همی ز دریا بار
ز گلبنی که به باغ اَمَل بِکِشت قضا
گل است بهر تو و بهر دشمنان تو خار
❈۲۳❈
چو مار و کرکس اگر دشمن تو ماند دیر
به تیر و سنگ شود کشته همچو کرکس و مار
چنان کجا ز کمان تیر تیز او بجهد
بجست بخت ز خصم تو در میانهٔکار
❈۲۴❈
ز هجر بخت بنالید زار و این نه عجب
بلی چو تیر بپرّد کمان بنالد زار
مخالفان تو صد بار دام گستردند
شدند صید تو در دام خویشتن هر بار
❈۲۵❈
دل و توکل تو بینیاز داشت تورا
ز فالگوی و ز اخترشناس و خوابگزار
حصار و حصن نکردی ز بهر آنکه تو را
ز حفظ و عصمت معبود بود حِصن و حصار
❈۲۶❈
خدایگانا من مدح تو چنان گویم
که روح بشکفد از آسمان بدانگفتار
اگر بخواند خواننده آرزوش آید
که یادگیرد و هر ساعتی کند تکرار
❈۲۷❈
قصایدی که بود در ستایش چو تویی
در آن قصیده معما چه پهنه و چه نگار
ستایشیکه سبک باشد و خوش و آسان
گران ز بهر چه گویند و ناخوش و دشخوار
❈۲۸❈
سخن چو راهگشاده است با فراز و نشیب
زبان چو اسب رونده است بیلگام و فسار
چگونه گام زند اسب چون بود ره او
ز خار و سنگ فراوان و دشت ناهموار
❈۲۹❈
در آفرین بزرگان چنین نکوتر شعر
که خوب باشد وَ عذب و لطیف و معنیدار
لطایفش نهگران و لطافتش نه سبک
چنانکه شعر من اندر میانهٔ اشعار
❈۳۰❈
روا بود که من اسرار شعر بنمایم
که رای روشن تو واقف است بر اسرار
تصرف تو شناسد بدی و نیکی شعر
محک شناسد زردیّ و سرخی دینار
❈۳۱❈
همیشه تاکه نشاط و طربکنند همی
معاشران ز عُقار و توانگران ز عِقار
عِقار و ملک تو هر روز بر زیادت باد
بهٔاد تو همه شاهانگرفته جام عُقار
❈۳۲❈
مدار ملک جهان بر مسیر خامهٔ تو
بهکام تو فلک و نجم را مسیر و مدار
ملک به طاعت تو شادمان به دارُالملک
پدر به دولت تو شادمان به دارِ قرار
❈۳۳❈
عبادت تو به ماه صیام و طاعت تو
به از عبادت اَبدال و طاعت ابرار
معین و ناصر و یار تو خالق دو جهان
تو خلق را به عنایت معین و ناصر و یار
کامنت ها