امیر معزی:چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار
❈۱❈
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار
منزلی کان را همه روشندلان در بیعتند
منزلی کاو را همه اسلامیانند انتظار
❈۲❈
منزلیکاو را همه تهلیل باشد بر یمین
منزلی کاو را همه تسبیح باشد بر یسار
منزلی کاندر سوادش منقطع رودو سرود
منزلی کاندر جوارش مندرس خَمر و خُمار
❈۳❈
منزلی کانجا خرافاتی بود در انکساد
منزلی کانجا خراباتی بود در انکسار
چون بدان منزل رسیدم دستها برداشتم
گفتمش ربی و ربک دیدمش بر روی یار
❈۴❈
سی برادر یافتم روشن رخ و بستهنقاب
در میان هر برادر زنگیی دیدم سوار
چون یکی زایشان گشادیروی گفتی بامداد
تا که رخ دارم گشاده من دهانت بسته دار
❈۵❈
پاسخش دادم که گر بسته دهانم از طعام
نیستم بستهزبان از مدح شمسالافتخار
صدر کافیْ کفْ کمال دولت شاه جهان
بو رضای مرتضی تدبیر پیغمبر شعار
❈۶❈
آن خداوندی که گر خواهد به عزّ بخت خویش
در فلک بندد سکون و در مدر آرد مدار
یک خیال از حلم او کوهی بود آفاق بند
یک سرشک از جود او ابری بود دینار بار
فتنهٔ دنیا شب است و عدل او مانند روز
گفتهاند آری کَلامُاللّیل یَمحُوهُالنّهار
گفتهاند آری کَلامُاللّیل یَمحُوهُالنّهار
❈۷❈
هست با ابلیس هر روزی شمار دشمنش
صورت ابلیس روی دشمنش روز شمار
ای کمال دولت عالی چو فضل آموختی
بخت بودت در دبیرستان فضل آموزگار
❈۸❈
تا عناصر نیست بیرون از چهار اندر جهان
یادگار روزگاری تو به نفع از هر چهار
پرورنده چون تُرابی ره برنده چون هوا
جان فروزنده چو آبی سرفرازنده چو نار
❈۹❈
صورت رضوان تو داری شاخ طوبی کلک تو
در تو بینم ملک سلطان جهان فردوسوار
از علی بودست وز تو معجز تیغ و قلم
تا تو را ایزد قلم داد و علی را ذوالفقار
❈۱۰❈
چون یکی زرین عقاب است آن یکی در دست تو
هر زمان بر لوح سیمین بارد از منقار قار
مرغ بیپرَّست وزو نامه همی بارد چو مرغ
مار بیپیچ است و زو دشمن همی پیچد چو مار
❈۱۱❈
اختر میمون به کلکش بوسه ازگردون دهد
چون کند از دست تو برنامهٔ سلطان نگار
تا تو را گردون همی چون بندگان گردن نهد
مشتری او راکمرگشته است و پروینگوشوار
❈۱۲❈
گویی از تقدیر تدبیر تو دارد نسختی
زانکه تدبیرت گشاید بندهای روزگار
ای خداوندی که فرزند تو اندر خورد توست
تو درخت عز و اقبالی و فرزند تو بار
❈۱۳❈
دو محمد آفرید ایزد سزای تهنیت
آن محمد در نبوت این محمد در تبار
آن محمد بود یزدان را رسول نیکبخت
وین محمد هست سلطان را ندیم اختیار
❈۱۴❈
آن ز عبدالله نسب کرد و ز دین آورد رسم
وین ز فضلالله نسب کرد و زجود آورد کار
آن یکی کردست مر حسان ثابت را بزرگ
وین همی دارد معزّی را عزیز و نامدار
❈۱۵❈
چیست کاو با من نکردست ازکرامت وز کرم
از رعایت وز عنایت پیش تخت شهریار
شکر آن فرزند مقبل مهتر مهتر نسب
با خدای و با تو گویم در نهان و آشکار
❈۱۶❈
هر کجا پویم ز فر جاه تو جویم پناه
هر کجا باشم به دام شکر تو باشم شکار
تا همی تاثیر باشد سعد و نحس از آسمان
تا همی تقدیر باشد فخر و عار از کردگار
❈۱۷❈
ما دحت را باد سعد و حاسدت را باد نحس
ناصحت را باد فخر و دشمنت را باد عار
زندگانی یابی و دلشاد با فرزند خویش
تا ز فرزند و ز فرزندان ببینی صدهزار
کامنت ها