امیر معزی:از هیبت شمشیر تو ای شاه جهاندار شد رایت بدخواه نگونبخت و نگونسار
❈۱❈
از هیبت شمشیر تو ای شاه جهاندار
شد رایت بدخواه نگونبخت و نگونسار
لشکرش یکایک همه گشتند بر این سوی
چه حاجب و چه میر و چه سرهنگ و چه سالار
❈۲❈
هم نعمت او کم شد و هم محنت او بیش
با نعمت اندک شد وبا محنت بسیار
خندید بر او دولت و بگریست بر او بخت
شورید بر او شغل و تبهگشت بر اوکار
❈۳❈
آن آب که در چشمه همی برد کمانی
در چشم همی بیند از آن آب بهخروار
سرخی زر خویش سپردست به شمشیر
زردی رخ خوی ربودست ز دینار
❈۴❈
امروز نه آن کِشت که بدرود همی دی
وامسال نه آن کرد که بنمود همی پار
نامش همه اندر هوس بیهده شد ننگ
فخرش همه اندر طلب بیهده شد عار
❈۵❈
ای شاه تو از قلعهٔ دشمن چه کنی یاد
کان قلعه ندارد بر تو قیمت و مقدار
زودا که بپردازی آن قلعه ز دشمن
چونانکه بپرداخت علی مکه زکفار
❈۶❈
روزی ده و جاندار عدو کوه بلند است
شد برکمرکوه وکمر بست به پیکار
در مدت ده روز گرفتار توان کرد
آن راکه بود کوهی روزی ده و جاندار
❈۷❈
نزدیک تو آن خیرهسران را خطری است
ور هست وطنشان به مَثَل گنبد دوار
تیغ تو چو مار است و بداندیش تو مور است
بس دیر نماندستکه بر مور زند مار
❈۸❈
از فر تو در دیدهٔ ما هست همه نور
وز تیغ تو در جان عدو هست همه نار
ای پادشه و خسرو ذرّیهٔ آدم
ای داد دهِ امتِ پیغمبر مختار
❈۹❈
هستی تو سزاوار همه ملک جهان را
ایزد ندهد ملک جهان جز به سزاوار
دینار فروشی و خری شکر و چو تو کیست
هم نیک فروشنده و هم نیک خریدار
❈۱۰❈
تا بیر و جوان است همی باش جوانبخت
تا ملک جهان است همی باش جهاندار
تو پشت همه خلق و تو را خالق تو پشت
تو یار همه خلق و تو را دولت تو یار
❈۱۱❈
دست تو گرفته قدح بادهٔ روشن
بدخواه تو در دست اجل گشته گرفتار
کامنت ها