امیر معزی:چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
❈۱❈
چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار
تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
صاحب دنیا قوامالدین نظام مملکت
سید و شاه وزیران و وزیر شهریار
❈۲❈
بُوالمحاسن عبدِ رزاق آنکه ارزاق بشر
کرد در دنیا به کلک او حوالت کردگار
بختیارش کرد گردون در روزارت همچنانک
خالقش کرد از خلایق در امامت بختیار
❈۳❈
شاه عالم را چنو هرگز کجا باشد وزیر
در امامت بختیار و در وزارت اختیار
صدر دیوان وزارت چون مُزّین شد به او
تخت سلطانی مُزّین شد به شاه کامکار
❈۴❈
منتظر بود این سعادت را جهان از دیرباز
یافت مقصود و برون آمد ز بند انتظار
این محل بود از گه میثاق آدم تَعبیه
اختران را در مسیر و آسمان را در مدار
❈۵❈
چون موافق شد قضا با آسمان و اختران
آنچه اندر پرده پنهان بود کردند آشکار
عَمِّ او صدر وزیران از فِراست گفته بود
عبد رزاق است فخر دوده و تاج تبار
❈۶❈
این فِراست بین که در انجام کار آمد پدید
آنچه آن پیر مبارک گفت در آغاز کار
ای شمال مشکبوی ای ره نورد زود رو
چون ز شهر بلخ باشد در نشابورت گذار
❈۷❈
از زبان بندگان آن صدر ماضی را بگو
چشم بگشای و زخواب خوشزمانی سربرآر
تا ببینی پور خویش و نور چشم خویش را
پیش سلطان جهان با جاه و قدر و اقتدار
❈۸❈
هم خرامان در امامت در لباس احتشام
همگرازان در وزارت بر بساط افتخار
ملک سلطان تازه گشت از رای ملکآرای او
چون زمین از ابر و آب و آفتاب اندر بهار
❈۹❈
تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار
گرگ را با میش باشد آشتی در پهن دشت
باز را با کبک باشد دوستی در کوهسار
❈۱۰❈
خواست یزدان تا بود بر روی دین و روی ملک
از نگار کلک او در ملت و دولت نگار
علم او در دین تازی داد ملت را نظام
عدل او در ملک باقی داد دولت را قرار
❈۱۱❈
در هوای عالم سِفلی چو نیکو بنگری
صافی و خالی نبینی از غبار و از بخار
با مبارک رای و تدبیرش هوای مملکت
هست صافی از بخار و هست خالی از غبار
❈۱۲❈
یا رب اندر زینهارش دار تا با عدل او
از ستم کس را نبایدگفت یارب زینهار
آشنای طور سینا موسی عمران سزد
تاکه از معجز عصا در دست اوگردد چو مار
❈۱۳❈
کدخدای شاه عالم صاحب عادل سزد
تا بر آرد کلک چون مارش زگمراهان دمار
تا به دیوان وزارت خامه و نامه به هم
از یمینش نامور شد از یسارش نامدار
❈۱۴❈
خانهٔ ارزاق را مفتاح دارد بر یمین
دفتر آمار را فهرست دارد بر یسار
علم و عقلش را مُهَندِس کرد نتواند قیاس
حلم و جودش را محاسب کرد نتواند شمار
❈۱۵❈
قادر یزدان که پیدا کرد چون او صورتی
یک تن از روی عدد وز روی معنی صدهزار
گر شکار دام صیادان بود نخجیر و مرغ
جان و دل بینم همی در دام شکر او شکار
❈۱۶❈
با نسیم رای او در بوستان ِمملکت
شاخ عزم شاه عالم فتح و نصرت داد بار
جامه ی بختش بپوشیدند شاهان روز رزم
بایهٔ تختش ببوسیدند خانان روز بار
❈۱۷❈
وهم او پیش از وزارت کرد چندانی اثر
تا ملک بشکست در غزنین مصاف کارزار
کرد رای روشن او بر سبیل تَقدمه
بر موالی کار سهل و بر معادی کار زار
❈۱۸❈
گر زمین را از نسیم خلق او باشد نصیب
هرکجا خاری برویدگل بروید جای خار
ور کند بر نار نیرو خاطر وَقّاد او
بگسلاند روشنی و گرمی از اجزای نار
❈۱۹❈
ای خداوند جهان را گشته دستور و مشیر
وی بزرگان جهان راگشته مقصود و مشار
ای همه علم امامان از علومت مقتبس
وی همه رسم وزیران از رسومت مستعار
❈۲۰❈
حق شناس حقگزاری بنده و آزاد را
شادباش و دیر زی ای حقشناس حقگزار
از جهان و از خداوند جهان برخور که هست
هم جهان و هم خداوند جهانت خواستار
❈۲۱❈
گر چه آصف را کرامات است در علم و هنر
ورچه اَحنف را مقامات است در حلم و وقار
با تو در علم و خرد آصف نباشد کاردان
با تو در حلم و وقار احنف نباشد بردبار
❈۲۲❈
هست هر حرفی ز توقیع تو گنجی بیقیاس
هست هر بندی زانگشت تو بحری بیکنار
مرکب ملک و شریعت را سوار چابکی
از تو چابکتر نباشد این دو مرکب را سوار
❈۲۳❈
با زبان گوهر افشانت چرا باید همی
رنج غواصان گوهر جوی در قعر بحار
گر عیار زر ز صراف و مَحَک پیدا شود
هرکجا بوته است و سکه در بلاد و در دیار
❈۲۴❈
آنکجا باشد دل و طبع تو صراف و محک
زر الفاظ و معانی را پدید آید عیار
روی دولت تازه باشد روی دین آراسته
تا بودکلک مبارک در بنانت مشکبار
❈۲۵❈
باز اقبال است و بر سیم و سمن هر ساعتی
در بنان فرخ تو بارد از منقار قار
لیکن آن قاری که از منقار او بارد همی
قیمتی تر باشد از یاقوت و دُرّ شاهوار
❈۲۶❈
سرنگون است او و دارد دوستان را سرفراز
مشکبار است او و دارد دشمنان را خاکسار
تو به خلق مصطفائی او به شکل خیزران
تو به علم مرتضائی او به فعل ذوالفقار
❈۲۷❈
ای خداوندی که اندر آفرین و مدح تو
طبع من طوبی اثر شد شعر من شعری شعار
هست پیش تو نثار دیگران زر و گهر
من ز هر دو پیش تو نیکوتر آوردم نثار
❈۲۸❈
کان نثار دیگران گردون ز هم بِپراکند
وین نثار من بماند تا قیامت یادگار
تا همی بر عالم علوی بود سیاره هفت
تا همی برعالم سفلی بود عنصر چهار
❈۲۹❈
باد با رای شریفت هفت سیاره قرین
باد با طبع لطیفت چار عنصر سازگار
بر حصار دولت تو پاسبان اقبال باد
باسبان اقبال بهتر چون دول باشد حصار
❈۳۰❈
پشت اسلامی همیشه، کردگارت باد پشت
یار انصافی همیشه، شهریارت باد یار
ناصحت منصور و والا، حاسدت مقهور و پست
دوستت شاد و گرامی دشمنت غمخوار و خوار
کامنت ها