امیر معزی:دل بیقرار دارم از آن زلف بیقرار سر پر خمار دارم از آن چشم پر خمار
❈۱❈
دل بیقرار دارم از آن زلف بیقرار
سر پر خمار دارم از آن چشم پر خمار
داند نگار من که چنین است حال من
زان چشم پُر خمار و از آن زلف بیقرار
❈۲❈
ابرست تیره زلفش و سبزه است نو خطش
خرّم رخش چو تازه بهاری است غمگسار
گر گویمش که زلف و خط تو عجب شدند
گوید که ابر و سبزه عجب نیست در بهار
❈۳❈
گویی مهندسی است خَمِ جَعْدِ آن صنم
گویی مُشَعبَدی است سرِ زلفِ آن نگار
کز غالیه کشید یکی بر سُهیل خط
وز مورچه نهاد یکی بر عقیق تار
❈۴❈
ای گشته ارغوان تو شمشاد را وطن
وی گشته پرنیان تو پولاد را حصار
گویی ز بهر فتنهٔ عشاق گشتهاند
پولاد تو نهفته و شمشادت آشکار
❈۵❈
دُرّی است آبدار تو را زیر لاله برگ
مشکی است تابدار تو را گرد لالهزار
تاب است در دل من و آب است در دو چشم
زان مشک تابدار و از آن درّ آبدار
❈۶❈
در خَدّ توست روشنی ماه آسمان
در قَدّ توست راستی سرو جویبار
ماهی و آسمان تو ایوان خسروست
سروی و جویبار تو میدان شهریار
❈۷❈
والا جلال دولت و دنیا معزّ دین
شاهی که هست سید شاهان روزگار
شاهی که هست سیرت و کردارهای او
فهرست پادشاهی و قانون افتخار
❈۸❈
در بخت او همی نرسد گردش فلک
گویی فلک پیاده شد و بخت او سوار
سَدّی است استوار حُسامش که بند ملک
گشته است استوار بدان سدِّ استوار
❈۹❈
گر یُمن و یُسر خواهی او را ببین که هست
هم یُمن بر یمینش و هم یُسر بر یسار
شاهی بزرگوار و ستودست و همچو اوست
کردار او ستوده و رسمش بزرگوار
❈۱۰❈
ای یادگار جملهٔ شاهان باستان
هرگز مباد ملک جهان از تو یادگار
شاهان عالمند همی اختیار دهر
وایزد ز اختیار تو را کرد اختیار
❈۱۱❈
دیدار جانفزای تو بینار هست نور
شمشیر جانگزای تو بینور هست نار
در مجلس تو رحمت خُلدست روز بزم
بر درگه تو زحمتِ حَشرست روز بار
❈۱۲❈
از قدرتی که تیغ تو را داد آسمان
وز قوّتی که دست تو را داد کردگار
دعوی کنند شیعه که روز نبرد هست
دست تو دست حیدر و تیغ تو ذوالفقار
❈۱۳❈
ای انتظار خلقِ جهانِ سوی درگهت
دادت خدای آنچه تو را بود انتظار
رفتی ز دار مملکت خویش ناگهان
باز آمدی مُظّفر و پیروز و کامکار
❈۱۴❈
امسال یک هزار شمردیم فتح تو
اَرجو که بِشمَریم دگر سال ده هزار
فردا هنوز نامد و خرّم گذشت دی
امروز روز توست به شادی همی گذار
❈۱۵❈
بیحکم تو مباد سکون و مدار ملک
تا خاک را سکون بود و چرخ را مدار
کامنت ها