امیر معزی:الا ای گردش گردون دوّار ندانی جز بدی کردن دگر کار
❈۱❈
الا ای گردش گردون دوّار
ندانی جز بدی کردن دگر کار
نگردی رام با کس در زمانه
نبندی دل به مهر هیچ دیّار
❈۲❈
گروهی را نمایی شادمانی
وز ایشان دور داری رنج و آزار
پس آنگه ناگهان دودی بر آری
از آن دوده به درد و داغ و تیمار
❈۳❈
به چشم تو چه دانا و چه نادان
به پیش تو چه بر تخت و چه بردار
خداوندی که آرام جهان بود
در او امید بسته خلق هموار
❈۴❈
به دست جاهلی جان گرامیش
ربودی از تن پاک اینت غدار
چو خواجه خود نپروردی چو بچه
چرا پرورده را خوردی چنین خوار
❈۵❈
نه عهدش بود اصلت را دلایل؟
نه دستش بود روزت را نمودار؟
نه او بد مرکز دوران عهدت؟
نه پرگار تو او را بود رفتار؟
❈۶❈
چرا بگسستی آن جانش ندانی
که بیمرکز نگردد هیچ پرگار
الا یا آفتاب صبحگاهی
بدین کی بودی از عالم سزاوار
❈۷❈
نه تو رفتی که قدرت رفت و دولت
نه تو مُردی که رایت مرد و آثار
نه دولت را بود زین بیش رونق
نه فرمان را بود زین بیش دیدار
❈۸❈
تو بودی رازق رزق زمانه
دروغ تنگدستان را خریدار
تو را دانم نکشت آن کاو تو را کشت
که رزق مردمان را کُشت ناچار
❈۹❈
در روزی ببست و راه شادی
سر دولت برید و دست مقدار
درخت جود را برکند و افکند
سخا را بیخ و بخشش را نگونسار
❈۱۰❈
خداوندا پس از تو کی دهد دل
که مدحت را کنم در وهم تکرار
دریغا وا دریغا زان نگویم
که از گریه برآمد طبع از کار
❈۱۱❈
همی گویم به رسم پادشاهی
فرو خفت و نگردد نیز بیدار
کامنت ها