امیر معزی:این منم یافته مقصود و مراد دل خویش با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
❈۱❈
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
❈۲❈
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
چون قوامالدین نیکوسیر و نیکاندیش
آن وزیری که جهان شد همه از دست سهبار
باز دست آمد چون پای نهاد اندر پیش
❈۳❈
هر که زو مقبل و برنا و توانگر گردد
تا قیامت نشود مُدبر و پیر و درویش
ای نکوخواه تو را مهر تو چون شربت نوش
وی بداندیش تو را کین تو چون ضربت نیش
❈۴❈
در پناه تو به حشمت نگرد باز به کبک
در حریم تو به حرمت نگرد گرک به میش
اجل از دشمن تو باز نگردد به خیال
آهن و سنگ به هم بازنگیرد به سریش
❈۵❈
تا که از نکبت ایام شود عبرت خلق
هر که را کین و خلاف تو بود، مذهب و کیش
آن کند تابش تیغ تو به خفتان و زره
که کند تابش مهتاب به کتان و حشیش
❈۶❈
منم آن بنده که احسان تو شد مرهم من
چون شد از تیر حوادث دل من خسته و ریش
نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم ز آنْکْ
مرکبم بود خرِ لنگ و لباسم فَرْغیش
❈۷❈
شکر اِنعام تو گویم که به توفیق خدای
رنج من کم شد از احسان تو و راحت بیش
تاکه دینار پریشد بر زان باد خزان
باد بر سیم و سمن خانه ی تو مشک پریش
❈۸❈
دوستان تو سراسر ز در خنده و ناز
دشمنان تو یکایک زدر گریه خریش
کامنت ها