امیر معزی:چرا همی بگزینی تو بر وصال فراق چرا همی ز خراسان روی به سوی عراق
❈۱❈
چرا همی بگزینی تو بر وصال فراق
چرا همی ز خراسان روی به سوی عراق
تن مرا تو همی امتحان کنی به بلا
دل مرا تو همی آزمون کنی به فراق
❈۲❈
تو را که گفت که بُگسِل ز بیعت و پیمان
تو را که گفت که بگذر ز وعده و میثاق
همی کنی تن من چون تنورهٔ برزین
همی نهی دل من در شکنجه وراق
❈۳❈
دل تو هست ز بیمهری و جفا مشتق
از آن قبل خبرت نیست زین دل مشتاق
مرا ز هجر تو در دیده سیل و در دل برق
تو را دو دیده به رفتار گام و زخم براق
❈۴❈
اگر زبانه کشد برق بگذرد بر فرق
وگر گشاده شود سیل بر رسد تا ساق
تو از نوای بم و زیر در نشاط و طرب
من از خروش نوان و دوان بهگرد وثاق
❈۵❈
گهی به صحبت تو حرف جویم از تقویم
گهی به دیدن تو خط شمارم از اوراق
ایا شنیده به هر وقت نامهٔ خوبان
و یا نوشتهٔ به هر حال قصهٔ عشاق
❈۶❈
به عشق چون من و چون خویشتن به نیکویی
شنیدهای پدر مهربان و کودک عاق
وفای تو صنما عَقْده بست با جانم
فراق تو ز چه معنی است در میانه صِداق
❈۷❈
اگر چه هست صِداقم فراقِ چهرهٔ تو
ز جان پاک مرآن عَقْد را مباد طلاق
وفا و مهر تو در جان من مقیم شدست
چنانکه عدل رضیّ خلیفه در آفاق
❈۸❈
نظام ملک خداوند سیدالوزرا
ابو علی حسن بن علیّ بن اسحاق
ایا به حشمت و فضل از همه وزیران فرد
و یا به همت و عدل از همه بزرگان تاق
❈۹❈
تو راست از همه گیتی محامدالاثار
تو راست از همه عالم مکارمالاخلاق
کفایت همه گیتی تویی عَلیَالتَّحقیق
سعادت همه عالم تویی عَلیَالاِطْلاق
❈۱۰❈
دل تو هست نشانهٔ صحیفهٔ توفیق
کف تو هست کلید خزانهٔ ارزاق
قلم به دست تو نقاش فکرت کلی
کرم به طبع تو قسام نعمت رزاق
❈۱۱❈
نهاد فضل تو برگردن معانی، طوق
کشید عدل تو بر گنبد معالی، تاق
فزود رای تو بر آفتاب چرخ شرف
گرفت امن تو بر دور روزگار سِباق
❈۱۲❈
ز خامهٔ تو عطارد همی سرافرازد
چنان کجا عرب از رُمْح و دیلم ار مرزاق
گر آفتاب ببیند بنان و کلک تو را
زرشک کلک تو آید بر آفتاب محاق
❈۱۳❈
وگر به روم حُسامت جدا شود ز نیام
جدا شوند همه مشرکان زشرک و نفاق
زمانه بیتو یکی دیده بود بیلعبت
ز روزگار خَلَق خَلق را نبود خلاق
❈۱۴❈
کنون ز فر تو آثار ملک یافت نظام
کنون ز عدل تو بازار دین گرفته وفاق
به احتراق رسیدست کوکب حسّاد
به افتراق رسیدست موکب فساق
❈۱۵❈
طعام ناصح توست از رحیق و از اتسنیما
شراب حاسد توست از حمیم و از غساق
قیاس خشم تو و دشمنان تیره خرد
قیاس صرصر و کاه است و آتش و حراق
❈۱۶❈
رسید کار حسودان زدولت تو به جان
همی بگوید هرکس به دیگری من واق
همه اسیر بلیت و مالهم من وال
همه ندیم ندامت و مالهم من واق
❈۱۷❈
زخاک درگه تو کافیان همی نازند
چو مومنان به بهشت اندرون زکاس دهاق
سرای بخت تو را کردگار عزوجل
برابر فلک المستقیم کرد رواق
❈۱۸❈
از آن قِبَل که به درگاه تو قدم پوید
درست گشت که اقدام بهتر از اَحداق
زبان برآرد و در وقت منطقی گردد
اگر جماد ز جود تو یابد استنطاق
❈۱۹❈
بدان خدای که او را بقای لمیَزَلی است
که آفرین تو باقی است تا به یوم تلاق
به وصف سیرت تو از حقایق معنی
عزیزگشت معزی به وصف استحقاق
❈۲۰❈
زفر مدح تو پیش رهی خداوندا
سخنوران جهانند خاضع الاعناق
زِکام بنده شود گرد بینوایی کم
گر آب جود تو مربنده را رسد به مذاق
❈۲۱❈
وگر قبول تو یک ره به من بپیوندد
زمن گسسته شود زود خشیهالاملاق
همیشه تاکه خلاف و وفاق باشد رسم
از این سپهر بلند و زمانهٔ زراق
❈۲۲❈
مخالفان تو را از زمانه باد خلاف
موافقان تو را از سپهر باد وفاق
قضا مساعد تو بالغدو والاصال
قدر متابع تو بالعشی والاشراق
کامنت ها