امیر معزی:تکاوری که قویتر ز رخش رستم زال به حمله همچو هژبر و به پویه همچو غزال
❈۱❈
تکاوری که قویتر ز رخش رستم زال
به حمله همچو هژبر و به پویه همچو غزال
به گاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب
به وقت پویه به خاک اندر آورد زِلزال
❈۲❈
گه دویدن نتوان شناخت از سبکی
شمال او ز یمین و یمین او ز شمال
گرش نسب ز جنوب و شمال نیست چراست
به سرکشی چو جنوب و به رهبری چو شمال
❈۳❈
به آب و آتش گستاخ در رود گویی
سمندرست در آتش در آب ماهی وال
جهد به گام فراخ از بر دو خامهٔ ریگ
به گام تنگ رود راست بر دو پاره خلال
❈۴❈
ز نعل خویش به ناوردگاه بی مَسْطَر
ز خط و نقطه همی بر زمین کشد اشکال
به دشت و کوه درون ساق و سُمش از سختی
زیشک پیل و ز پشت کَشَف گرفته مثال
❈۵❈
دو پای او به کفل بر شود به سوی مغاک
دو دست او به کتف بر شود به سوی جبال
اگر به شیر رسد روز حمله شیههٔ او
فرو برد سر و در خویشتن کشد دنبال
❈۶❈
ز تیر چشمی و روشن دلی تواند دید
شب سیاه به چاه اندرون ز نور خیال
به ابر ماند در موکب و شگفت ابری
که رعد او ز دهان است و برق او ز نعال
❈۷❈
عقاب و شاهین خوانمش در شکار که هست
قوایمش همه پرّ و جوارحش همه بال
به طیر ماند کش تنگ درکشد رایض
به طور ماند کش نعل بر زند نعال
❈۸❈
اگرچه بشت و سُمش هست کشتی ولنگر
به موج دریا ماند چو برفرازد بال
به گردش اندر مانند چنبر فلک است
بر او چو پروین طوق است و چون مجره دوال
❈۹❈
چهار نعلش محکم به زیر شانزده میخ
چو زیر شانزده نجم اندرون چهار هلال
ز رخش رستم تمثال دیدهام لیکن
نوشته صورت او نیست چرخ را تمثال
❈۱۰❈
هزار رخش سزد در نبرد چاکر او
سزد غلام سوارش هزار رستم زال
سوار او ملک عالم است و خسرو دهر
خدایگان ولایت گشای اعدا مال
❈۱۱❈
شهی که ملت و دولت ز بس جلالت او
یکی گرفت جلال و یکی گرفت جمال
سوال کرد جهان از قضا که نصرت چیست
بیافرید و مر او را نیافرید همال
❈۱۲❈
ایا فتوح تو تالیف نکتههای ظفر
و یا رسوم تو فهرست لفظهای جلال
اگر ز عقل تو عشری قضا بپیماید
بساط هفت زمینش نه بس بود مِکیال
❈۱۳❈
وگر ز حلم تو جزوی زمانه برسنجد
طِباقِ هفت زمینش نه بس بود مثقال
تویی که تیغ تو در شرق و غرب تا محشر
نهاد عدل و هدی را به جای کفر و ضلال
❈۱۴❈
به هر سفر که ز بهر ظفر نهادی روی
طلایهٔ سپهت بود دولت و اقبال
ز مغفر و زره و ترک و جوشن و خفتان
ز نیزه و سپر و تیر و ناچَخ و کوپال
❈۱۵❈
هوا تو گفتی پیلی است آهنین دندان
زمین توگفتی شیری است آتشین چنگال
تو چون عقاب شدی و مخالفان چو تذرو
تو چون هربر شدی و معاندان چو شغال
❈۱۶❈
نمود پیش تو دشمن چو پیش صرصرکاه
نمود پیش تو حاسد چو پیش آتش نال
ز مهر و کین تو معلوم گشت عالم را
که دشمنی است حرام است و دوستی است حلال
❈۱۷❈
زهی ستوده صفت خسروی که تازه شدست
به فر دولت تو ملت محمد و آل
نه غافل است ز شکر تو هیچ شکرگزار
نه فارغ است ز مدح تو هیچ مدح سگال
❈۱۸❈
نه بی ثنای تو طاعت همی کند عابد
نه بی دعای تو دعوت همی کند ابدال
چو طبع من رهی از مدح تو براندیشد
کشد ز مرتبه بر آسمان مقام مقال
❈۱۹❈
قلم به دست من اندر به شکر سجده کند
چو دست من به مدیح تو بر نویسد قال
همیشه تا که بود همچو میم و دال و الف
دهان و زلف و قد نیکوان مشکین خال
❈۲۰❈
کسی که با تو به عهد اندرون نه چون الف است
ز بیم تو دل و دستش چو میم باد و چو دال
ز دی خجستهتر و خوبترت باد امروز
زپار خوشتر و فرخندهترت باد امسال
❈۲۱❈
به ملک تو ز دو چیز تو دور باد دو چیز
ز نعمت تو فساد و ز دولت تو زوال
کامنت ها