امیر معزی:به درّ و مشک ز ابر بهار و باد شمال مُوشََّح است زمین و معطر است جبال
❈۱❈
به درّ و مشک ز ابر بهار و باد شمال
مُوشََّح است زمین و معطر است جبال
به جویبار پراکنده شد حُلّی و حُلَل
به کوهسار درفشنده گشت بدر و هلال
❈۲❈
تذرو سوسن و قمری گرفت در چنگل
پلنگ لالهٔ کوهی گرفت در چنگال
به باغ و راغ به بوی بهشت و پیکر حور
هزارگونه نسیم است و صدهزار خیال
❈۳❈
به سان دلشدگان اند مرغکان بهار
همه برفته ز هوش و همه بمانده زهال
همی کنند خروش از وصال فروردین
چنانکه من ز فراق تو ای بت محتال
❈۴❈
تنم خمیده چو دال است زآن کجا زلفت
به دال ماند و خالت چو نقطه در بن دال
به روی و موی تو ره یابم و شوم گمره
که روت اصل هدی گشت و موت اصل ضلال
❈۵❈
ز اصل آزر و مانی مگر نسب داری
که آزری تصویریّ و مانوی تِمثال
غزال و کبک شدستند دشمن تو به طبع
که برده داری رفتار کبک و چشم غزال
❈۶❈
تو را سزد که وفا دارم ای نگار بدیع
که کردگار تو را آفرید بدر جمال
همیشه تا بزیم در دل و زبان من است
وفای بدر جمال و ثنای صدر جلال
❈۷❈
نظام ملک شهنشه قوام دین رسول
خدایگان وزیران و قبلهٔ اقبال
ابوعلی حسن آن صاحبی که حضرت اوست
امان لشکر ایمان و کعبهٔ آمال
❈۸❈
خیال مذهب او گر رسد به کشور روم
همه مسیحپرستان شوند چون اَبْدال
چنانکه باد به خاک اندرون عداوت او
به استخوان مخالف درافکند زلزال
❈۹❈
ابا به فضل و هنر گوی برده از اقران
و یا به قدر و شرف برگذشته از امثال
بلندبخت شد آن کس که یافت از تو قبول
بزرگ نام شد آن کس که کرد با تو وصال
❈۱۰❈
خرد به نامهٔ رسم تو بر نهاد سخن
بهقابخامهٔ عمر تو برکشید مقال
زعقد حور سزد بر جنیبت تو لگام
ز پشت شیر سزد بر حمایل تو دوال
❈۱۱❈
اگر ز صاحب کافی و جعفر برمک
به فضل وجود و کفایت همی زنند مثال
هزار صاحب در حضرت تو اند خدم
هزار جعفر در همت تواند عیال
❈۱۲❈
اگر بیابد روبه ز دولت تو نشان
وگر بیابد آهو ز هیبت تو مثال
یکی ز سر بکند پیل مست را خرطوم
یکی ز بن بکند شیر شرزه را چنگال
❈۱۳❈
به کار خویش در اندیشههای دشمن تو
چو روغن اندر بگسست و آب در غربال
ز برج شیر برآمد تو را ستارهٔ صبح
سزد که خصم تو با سگ فرو شود به جوال
❈۱۴❈
سپهر بر شده، در آرزوی خدمت تو
چو تشنه باشد در آرزوی آب زلال
به هرکجا که رسد صدر عالمی باشد
کسی که پیش تو خدمتکند به صف نعال
❈۱۵❈
تو در سلالهٔ آدم ستارهای بودی
هنوز پیکر آدم سلاله و صَلصال
به نام عمر تو دولت هزار نامه نوشت
همیکند به تو هر سال از آن یکی ارسال
❈۱۶❈
سحاب و دریا رشک طفیل جود تواند
بلی طفیل جهاندیدگان بود اطفال
حُسام توست ز حساد قابِض الْاَرْواح
سنان توست بر اعدا مُقَسِّمُالاجال
❈۱۷❈
بپروری و بمالی همی به جودو بهخشم
تویی موافق پرور تویی مخالف مال
بهگوش و چشم و زبان دشمن تو سازد مکر
چو وقت مکر درآید بر او بگردد حال
❈۱۸❈
نه بشنود نه بگوید نه بیند ای عجبی
به گوش و چشم و زبان کر و کور گردد و لال
اگر هزار کست یک زمان سوال کند
ز جود خویش به بخشش دهی جواب سوال
❈۱۹❈
تو را ملال نگیرد همی ز بخشیدن
مگر ز طبع تو راه عدم گرفت ملال
زهمت تو نشان و خبر چگونه دهم
که نیست وهم مرا گرد همت تو مجال
❈۲۰❈
ترازویی که به شاهین همت آویزی
خزینهٔ همه شاهان در او سزد مثقال
زجانبی که همی دشمنان زدند آسیب
نهیب بود همه خلق را به جان و به مال
❈۲۱❈
همای فضل تو پوشید بر ولایت بر
عقاب جود تو گسترد بر رعیت بال
چو از بر تو به ایزد رسید شقهٔ سر
رسید شقهٔ نصرت ز ایزد متعال
❈۲۲❈
چو نصرت آمد آسیب نبود از دشمن
چو مهدی آمد تشویش نبود از دجال
تو بخت سرمدی و فر ایزدی داری
دو نعمت است بزرگ این دو چیز فرخفال
❈۲۳❈
تا مرد سخنگوی شکافد به سخن موی
در وصف رخ و زلف و لب و چشم و خط و خال
بر دست تو باد آن گهر تاک که گویی
او راست مه و مهر یکی عم و یکی خال
❈۲۴❈
تا پیکر تنین فلک را ز دو جانب
نفع و ضرر خلق بود در سر و دنبال
ماه ظفری از فلک ملک همی تاب
سرو هنری در چمن عدل همی بال
❈۲۵❈
با طالع تو سعدْ قرانکرده شب و روز
با دولت تو بخت قرین گشته مه و سال
از اختر فرخندهٔ تو فال زده عید
وز عید زده اختر فرخندهٔ تو فال
کامنت ها