امیر معزی:ماه است جام باده و شاه است آفتاب سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
❈۱❈
ماه است جام باده و شاه است آفتاب
سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
بر دست شهریار نهادست جام می
چون گوهر گداخته بر دست آفتاب
❈۲❈
شاهی که پیش از آدم و دیدار آدمی
دولت همی نمود بهدیدار او شتاب
صاحبقِران عدل که گردون بهصد قِران
چون او نیاورد ملکی مالک الرقاب
❈۳❈
ای داوری که چون بنشستی به تخت ملک
کردی ز نصرت و ظفر و فتح، فتح باب
بیدولت بلند تو عالم خراب بود
آباد شد به دولت تو عالم خراب
❈۴❈
یک خطبه بیخطاب تو اندر جهان کجاست
در هیچ خطبهای نسزد جز تو را خطاب
گر بر تذرو سایهٔ عدل تو اوفتد
پیش تذرو سجده کند هر زمان عقاب
❈۵❈
خدمتکند عنان و رکاب تورا فلک
چون دست در عنان زنی و پای در رکاب
آواز کوس تو چو سوی آسمان رسد
لبیک و مرحبا بود از آسمان جواب
❈۶❈
تدبیر تو به تیر تو ماند از آن کجا
هرگز نشد ز شست تو یک تیر ناصواب
پیش تو زرّ ناب چو دشمن شدست خوار
زان است روی دشمن تو همجو زرناب
❈۷❈
رنج آمدست در دو جهان قسم دشمنت
اینجا کشید محنت و آنجا کشد عذاب
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب
❈۸❈
شاها تو را خدای به شاهنشهی و عدل
امروز داد دولت و فردا دهد ثواب
تعبیر خواب خویش سعادت کند همی
هر خسروی که روی تو بیند همی به خواب
❈۹❈
زین پیش چهرهٔ طرب اندر نقاب بود
از باده خوردن تو برون آمد از نقاب
بفزود ملک را ز نشاط تو آب و قدر
چون چشم را ز روشنی و چشمه را ز آب
❈۱۰❈
زاندیشهٔ ستایش تو خاطر رهی
همچون صدف شدست بر از لؤلؤ خوشاب
تا گل نشان کند به چمن بر همی صبا
تا درفشان کند به سمن بر همی سحاب
❈۱۱❈
تا روی نیکوان بود از قطرههای خون
چونانکه برچکد بهگل سرخ برگلاب
فارغ مباد دست تو از جام پر نَبیدْ
خالی مباد بزم تو از چنگ و از رباب
❈۱۲❈
بر هرکه دشمن تو بود کام دلبران
بر هر چه همت تو بود کام دل بیاب
تا آسمان بماند با آسمان بمان
تا مشتری بتابد با مشتری بتاب
کامنت ها