امیر معزی:شهی که هست همه عالمش به زیر علم عزیزگشت به او تاج و تخت و تیغ و قلم
❈۱❈
شهی که هست همه عالمش به زیر علم
عزیزگشت به او تاج و تخت و تیغ و قلم
عرب زخدمت او چون عجم همی نازد
که خسرو عرب است و خدایگان عجم
❈۲❈
خدای عرش چنان آفرید اختر او
که اختران همه در پیش او شدند خَدَم
زمانه قسمت او روز و شب ز نصرت کرد
چنانکه قسمت روز و شب از ضیاء و ظلَم
❈۳❈
ز عدل او به زمستان همی بروید گل
ز فر او به حزیران همی ببارد نم
کف مبارک او هست ابر رحمت بار
دل منور او هست آفتاب کرم
❈۴❈
همه زدست و دلش خلق را شگفت بود
بلی شگفت بود ابر و آفتاب به هم
ایا شهی که زشاهان مشرق و مغرب
به اصل پاک تویی سید ملوک امم
❈۵❈
بهدین و دانش و داد تو از قدیمالدهر
به تخت بر ننهادست هیچ شاه قدم
خیال جود تو منسوخکرد عادت بخل
شمیم عدل تو مَدْروس کرد رسم ستم
❈۶❈
تو از عدم به وجود آمدی و آز و نیاز
به همت تو شدند از وجود سوی عدم
ز رای پاک تو شددین حقپرستان بیش
ز تیغ تیز تو شدکفر بتپرستان کم
❈۷❈
به دارکفر در از هیبت و سیاست توست
نهاده منبر و برداشته صلیب و صنم
ز بیم تیغ تو رهبانیان همیگویند
که بهترست محمد ز عیسی مریم
❈۸❈
کشد زاقبال آن کاو کشد ز مهر تو سر
زند ز ادبار آنکاو زند زکین تو دم
چو سائل از تو بلی بشنود رهد ز بلا
چو زاهد از تو نعم بشنود رسد به نعم
❈۹❈
مگر بلا را مسمار کردهای ز بلی
مگر نعم را مفتاح کردهای ز نعم
خدایگانا اقبال تو مهندس وار
بهگرد عالم پرگار درکشید رقم
❈۱۰❈
کجا مهندس اقبال تو بود نه عجب
که درکشد رقمی گِردِ جملهٔ عالم
به کام دل بستان زان میی که پنداری
ز لعل دارد رنگ و ز مشک دارد شم
❈۱۱❈
ز دست آن که شود هر زمان ز تاب و گره
چو حلقههای زره زلف او خم اندر خم
گهی کند چو لب خویش عیش تو شیرین
گهی کند چو رخ خویش بزم تو خرم
❈۱۲❈
تو خوش نشسته به نیکاختری ندیم طرب
مخالف تو ز شوم اختری ندیم ندم
کامنت ها