امیر معزی:آن چنبر پرحلقه و ان حلقه پرخم دام است و کمندست بر آن عارض خرم
❈۱❈
آن چنبر پرحلقه و ان حلقه پرخم
دام است و کمندست بر آن عارض خرم
دامی و کمندی که ز بهر دل خلق است
چون سلسله پُر حلقه و چون دایره پرخم
❈۲❈
از دیدن آن دلبر و نادیدن آن ماه
یک روز کنم شادی و یک روز خورم غم
گاه از طلب وصل مرا گرم شود دل
گاه از تعب هجر مرا سرد شود دم
❈۳❈
چون وصل بود بشکفد اندر تن من جان
چون هجر بود بفسرد اندر رگ من دم
عشقش مدد آتش و آب است که دارم
همواره از او در دل و در دیده تف و نم
❈۴❈
هرچند که در دیده من نم شود فزون
یک ذره همی در دل من تف نشود کم
بزمی که در او صورت زیبای تو باشد
شادیش پیاپی بود و باده دمادم
❈۵❈
از صورت زیبای تو آرامش بزم است
وز سیرت صدرالدین آرایشِ عالم
آزاده محمد که ز اِفضال و محامِد
چون جد و پدر بر وزرا هست مقدم
❈۶❈
در جنب معالیش بس از احمد مختار
یک ذره نماید همه ذریت آدم
چون روی به دیوان نهد از بارگه خویش
بر بارگی ابرش و بر مرکب ادهم
❈۷❈
اقرار دهد عقل که در عالم اقبال
بختی است مجسم شده بر باد مجسم
بر چشمهٔ زمزم کف او را شرف آمد
هرچند که آن چشمه عزیزست و مکرم
❈۸❈
هر روز بود از کف او رحمت زُوّار
هر سال بود زحمت حجاج به زمزم
تضمین کنم این بیت که از روی حقیقت
معنیش جز او را به جهان نیست مسلم
❈۹❈
تا درگه او یابی مگذر به درکس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم
ای بار خدایی که به تو صدر وزارت
میراث رسیده است ز جد و پدر و عم
❈۱۰❈
هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق
آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم
فضل و هنر از شِیمتِ محمودِ تو نشگفت
خورشید دهد روشنی و مشک دهد شم
❈۱۱❈
کیفیّت وکمیّت عقلِ تو که داند
عقل تو برون است هم از کَیف و هم از کم
گر صد یک عقل تو به کاوس رسیدی
محتاج نگشتی که زدی دست به رستم
❈۱۲❈
ور آصف دستور به تدبیر تو بودی
قادر نشدی دیو بر انگشتری جم
با عزم تو شغلی نبود مهمل و موقوف
با رای تو کاری نشود مشکل و مبهم
❈۱۳❈
با خنجر عزم تو چه پولاد و چه سنجاب
با ناوک رای تو چه خُفْتان و چه ملحَم
وانجا که بود حکم تو را تیزی شمشیر
با تیزی او کند شود ناخن ضیغم
❈۱۴❈
یک نیمهٔ گیتی به مراد تو شد امروز
آن نیمهٔ گیتی به مراد تو شود هم
مهر تو شرابی است گوارندهتر از نوش
کین تو سمومی است گدازندهتر از سم
❈۱۵❈
گویی اثر مهر تو و کین تو دارند
رضوان به بهشت اندر و مالک به جهنم
فخری که تو نگزینی آن فخر بود عار
مدحیکه تو نپسندی آن مدح بود ذم
❈۱۶❈
اقبال سپهری است در اعلام تو مضمر
ارزاق جهانی است در اخلاق تو مُدغَم
چون کلک تو هرگز که شنیده است و که دیده است
بینندهٔ اعمی و سرایندهٔ ابکم
❈۱۷❈
پست است و بدو فرع معالی شده عالی
سست است و بدو اصل معانی شده محکم
شمع است و به اجزای دخان است منقش
زردست و به دیبای سیاه است معمم
❈۱۸❈
هنگام رضا هست صدفوار ولیکن
هنگام غضب هست گزاینده چو اَرْقم
سیاره و چرخ است که در سیر و مدارش
بسته است قضا نیک و بد خلق دمادم
❈۱۹❈
از جنبش او بهر ولی رامش و سورست
وز رفتن او قسم عدو شیون و ماتم
استاد ادبیرا است که تاثیر صریرش
در دست تو از چشم کفایت ببرد نم
❈۲۰❈
جادوست که از قیر کند لؤلؤ شهوار
هرگه که در انگشت تو پرقیر کند فم
گویی کف تو هست ید موسی عمران
واو درکف تو هست دم عیسی مریم
❈۲۱❈
ای آنکه نظام بن نظام بن نظامی
زیبدکه شود کار رهی از تو منظم
خسته است دل نازک او ضربت ایام
بر خستهٔ او هست لطفهای تو مرهم
❈۲۲❈
گر حکم تو و رای دلارای تو باشد
مرسوم مهیا شود و بنده منعّم
تا کامل و محجوب بود اعلم و افضل
تا ناقص و معیوب بود اَکمَهُ و ابْکم
❈۲۳❈
اعدای تو بادند همه ابْکَم و اَکْمَه
و احباب تو بادند همه افضل و اعلم
کامنت ها