امیر معزی:نرگس ز نشاط ماه فروردین بر دست نهاد ساغر زرین
❈۱❈
نرگس ز نشاط ماه فروردین
بر دست نهاد ساغر زرین
ابر آمد و کرد ساغرش پر می
تا نوش کند به یاد فروردین
❈۲❈
بیآنکه شکسته گشت و پیچیده
شد زلف بنفشه پرخم و پرچین
دستی که به زلف او درآویزد
بیمشک شود چو نافه مشکآگین
❈۳❈
تاکرد دم صباگلستان را
از خوشی و خرمی بهشت آیین
گلبن به بهشت در همی نازد
با جامهٔ سبز همچو حورالعین
❈۴❈
گر پروین شد در آسمان پنهان
پروین صفت است در زمین نسرین
گویی که ز بهر خدمت خسرو
آمد به زمین ز آسمان پروین
❈۵❈
چون فاخته باغ را دعا گوید
طاووس دعاش را کند آمین
از بهر دعا ثنا کند بلبل
بر ناصر دین بن معزالدین
❈۶❈
سنجر که ز رای دولت آرایش
دین را شرف است و ملک را تزیین
والا ملکی که در صف هیجا
دارد دل و زور صاحب صفین
❈۷❈
ایزد چو ولایت خراسان را
آراست به عدل او سنهٔ تِسعین
دادند به او سعادت کلی
از برج شرف ستارگان همگین
❈۸❈
در طالع او همی توان دیدن
کز روم بود ولایتش تا چین
آنجا که امید عدل او باشد
بیبیم بود کبوتر از شاهین
❈۹❈
وانجا که نهیب تیغ او باشد
اندر غم جان بود تن تِنّبن
بر مژدهٔ فتح او به هرکشور
بندند و زنند کله و آذین
❈۱۰❈
گردد ز نثار نامهٔ فتحش
پرگوهر سرخ دستگوهر چین
گر رای کند به آمل و ساری
ور روی نهد به کابل و غزنین
❈۱۱❈
از بیم به دست هندو و دیلم
بیبیم شود کَتاره و زوبین
بس دیر نماند تا نهد عزمش
بر اسب غزای کافرستان زین
❈۱۲❈
در روم کند رکاب سالارش
زین را ز صلیب رومیان خرزین
یک حملهٔ سنجری زند برهم
بتخانهٔ قیصری به قسطنطین
❈۱۳❈
گر افشین کرد فتنهٔ بابک
در دولت و ملک معتصم تسکین
در لشکر خویشتن ملکسنجر
دارد دو هزار بنده چون افشین
❈۱۴❈
گر بیژن گیو در هنر بودی
چون حاجب او به روز بزم و کین
هنگام شکارکی روا گشتی
بر بیژن گیو چارهگر گرین
❈۱۵❈
ای شاد به تو خلیفه و سلطان
وز شادی هر دو دشمنان غمگین
از نصرت تو همی ببالد آن
وز دولت تو همی بنازد این
❈۱۶❈
دو بیت شنیدهام دقیقی را
در مدح تو هر دو کردهام تضمین:
«استاد شهید زنده بایستی
و آن شاعر تیره چشم روشن بین
❈۱۷❈
تا شاه مرا مدیحگفتندی
معنیش درست و لفظها شیرین»
در شان تو آمدست پنداری
واندر شأن حسود با نفرین
❈۱۸❈
هفتم آیت ز سورهٔ یوسف
پنجم آیت ز سورهٔ یاسین
تا با دل دشمنان به رزم اندر
کین تو کند صناعت سِکین
❈۱۹❈
هرکس که ز کین تو خطر جوید
سر در سر آن خطر کند مسکین
آباد بر آن کُمیت میمونت
کاو تیزتر است زآذر برزین
❈۲۰❈
کو هست درنگ را چو گویی هان
با دست شتاب را چو گویی هین
هر گه که به پستی آید از بالا
گویی به نشیب روی دارد هین
❈۲۱❈
فرهاد نکرد نقش از آن بهتر
شبدیز به جنب خسرو و شیرین
تا پای تو در رکاب او باشد
نعلش سر ماه را بود بالین
❈۲۲❈
شاها به بهار و موسم نیسان
بر تخت شهی بهکام دل بنشین
نیک است و بد است مردم گیتی
بد را بگزای و نیک را بگزین
❈۲۳❈
خوارزم شه آمد از لب جیحون
زی درگه تو به حشمت و تمکین
تا رایت و رای او درین خدمت
عالی شود از تو همچو علیین
❈۲۴❈
تا دانش و داد و دین او هر سه
باقی شود از تو تا به یومالدین
با دولت و فر تو بهر کشور
کو قصد کند بگیرد اندر حین
❈۲۵❈
از جانب غرب تا حد مکه
از جانب شرق تا در ماچین
بادا ز چهار چیز سازنده
قسم تو چهار چیز با تحسین
❈۲۶❈
تا هست چهار طبع گیتی را
از آتش و از هوا و آب و طین
از چرخ عنایت از قضا یاری
از بخت هدایت از خرد تلقین
❈۲۷❈
تشرین تو باد خوشتر از نیسان
نیسان تو باد بهتر از تشرین
ازگرد ولیت رفته برگردون
وز سجن عدوت رفته در سجین
کامنت ها