امیر معزی:ای گوهری که سنگ یمانی توراست کان ای آتشی که هست تورا آب در میان
❈۱❈
ای گوهری که سنگ یمانی توراست کان
ای آتشی که هست تورا آب در میان
فردست گوهر تو چو ذره در آفتاب است
پاک است کوکب تو چو کوکب بر آسمان
❈۲❈
آن آتشی که در شررت مضمر است آب
آن پیکری که در بدنت مدغم است جان
چرخی و هست بر سر مردان تو را مدار
نجمی و هست با دل شیران تو را قران
❈۳❈
چون عقل جای خویش همی جویی از دماغ
چون هوش قوت خویش همی سازی از روان
اندر زبان ملت تازی تورا سخن
واندر دهان دولت باقی تو را زبان
❈۴❈
در کشور از حصول جزایر دهی خبر
بر منبر از فتوح مداین دهی نشان
نرمی چو پرنیان و کبودی چو لاجورد
واراسته به لولو و پروین تو را میان
❈۵❈
لؤلؤ که دید بیخته بر روی لاجورد
پروین که دید ریخته بر روی پرنیان
آنی که روز حرب سرافرازی از یمین
و آنی که گاه ضرب نسب داری از یمان
❈۶❈
در باغ کارزار درخت ظفر تویی
دست یلان تو را چمن و بارت ارغوان
کار تو در خزانهٔ کان بر نظام بود
از بهر دست میر برون آمدی زکان
❈۷❈
در کان تورا خدای جهان معجز آفرید
در دست میر معجز ملک خدایگان
میر اجل علی فرامرز خسروی
رستم رسوم و معن معانی و سام سان
❈۸❈
افراسیاب ملک و سیاوخش روزگار
اسفندیار دهر و منوچهر دودمان
و هو الموید الملک العادل الذی
مَن جَدَّه و دَولَتِه ما ارادَکان
❈۹❈
گشت از مناقب دو علی بخت من بلند
شد بر مدایح دو علی طبع من روان
پیغمبر گزیده بدان بود شاد دل
جغری بک ستوده بدین هست شادمان
❈۱۰❈
آن بود بر مخالف اسلام کامکار
وین هست بر مخالف اسلام کامران
اچنان بود مصطفی را در حربکارساز
وین هست پادشا را در ملک پهلوان
❈۱۱❈
ای اختیار خلق و تورا جود اختیار
ای قهرمان ملک و تورا بخت قهرمان
از سر و سیرت تو همی برخورد خرد
در قَدر و قُدرت تو همیگم شودگمان
❈۱۲❈
آنجا که تو کمان کشی ای میر شیر گیر
بس میر کاو خجل شود و بشکند کمان
و آنجا که تیر خویش سوی دشمن افکنی
گردد کمان دشمن تو تیر خیزران
❈۱۳❈
و آنجا که تو عنان نهنگان کنی سبک
در پیش پادشا شکنی لشکری گران
کاری است کار تو همه جامع برآمده
شاه از تو شادکام و وزیر از تو شادمان
❈۱۴❈
واجب شدست مدح تو بر خُرد و بر بزرگ
لازم شدست شکر تو بر پیر و بر جوان
ای قلعههای دین تو را عقل کوتوال
ای خانههای ملک تو را تیغ پاسبان
❈۱۵❈
دانم شنیدهای تو خداوند حال من
کز فرقت پدر تن من بود ناتوان
بودم میان خلق چو آشفتگان تباه
بودم به گرد شهر چو دیوانگانَ نوان
❈۱۶❈
سروی بدم فتاده و پژمرده بر زمین
بر آسمان کشید مرا خسرو زمان
دادم لقب معزّی و بشنید شعر من
چون دید در مدیح زبانم گهر فشان
❈۱۷❈
میرا منم به خدمت تو نایب پدر
الحدَ فیالشَمایلِ والحمدُ فیاللِسان
گرگُلستان شعر ز بلبل تهی شدست
بشنو نوای بچهٔ بلبل زگُلسِتان
❈۱۸❈
فرخنده بسود بر مُتَنَبّی بساط سیف
چونانکه بر حکیم دقیقی چَغانیان
فرخندهتر بساط تو بر منکه یافتم
از تو سعادت و شرف و عمر جاودان
❈۱۹❈
گر پیش شهریار مرا حِشمتی نهی
حاصل کنم به دولت تو گنج شایگان
تا بر امید و بیم بودگشت روزگار
تا بر زیان و سود بود عادت زمان
❈۲۰❈
بادا مخالفان تورا بیم بیامید
بادا موافقان تو را سود بیزیان
چندانکه شادمان بتوان زیست تو بمان
چندانکه در جهان بتوان ماند تو بمان
کامنت ها