امیر معزی:بر قاعدهٔ ملت پیغمبر یزدان کیکرد جهان راست به شمشیر و به فرمان
❈۱❈
بر قاعدهٔ ملت پیغمبر یزدان
کیکرد جهان راست به شمشیر و به فرمان
نور ابدی از هنر خویشکهگسترد
برگوهر جغری بک و بر خانهٔ خاقان
❈۲❈
از دولت پیروز که شد تا به قیامت
شاه همه ایران و پناه همه توران
در مشرق و در مغرب بیمهر نبوت
صد معجزه بنمود چوموسی وسلیمان
❈۳❈
صد لشکر منصور به یک ماه که آورد
از دجله به جیحون و زموصل به خراسان
جز شاه بلند اختر ابوالفتح ملکشاه
سلطان جهانگیر و شهنشاه جهانبان
❈۴❈
شاهی که فرازد علم نُصرت و تأیید
در مدت یک ماه بدوگوشهٔ کیهان
شاهیکه شدستند همه لشکرِ خصمش
چون لشکر شیطان به دل آشفتهٔ خذلان
❈۵❈
هر دم زدنی لشکر اقبال کند عرض
تا جمله برد بر تبع لشگر شیطان
گرد سپه شاه چه در شرق و چه در غرب
بر چرخ همی تیرهکند دیدهٔکیوان
❈۶❈
از خیمه و خرگاه توگوییکه سپهری است
پر کوکب رخشنده همه کوه و بیابان
وز نعمت بسیار توگویی که بهشتی است
آراسته و ساخته لشکرگه سلطان
❈۷❈
شاها ز نهیب تو همه چارهٔ دشمن
مانند سپندان شد و عزم تو چو سندان
چیره نشود دشمن تو بر تو به چاره
سفته نشود بیهده سندان به سپندان
❈۸❈
بودی تو به موصلکه همی لشکر خصمت
گفتند که بردیم خراسان به کف آسان
حالی نه بهاندازه وکاری نه بهترتیب
بر دست گرفت آن که کمربست به عصیان
❈۹❈
بیهوده برون برد سر از چنبر طاعت
بر خیره جدا کرد دل از عهد و ز پیمان
چون رایت پیروز تو آمد به در ری
آن حال دگرگون شد و آن کار دگرسان
❈۱۰❈
از هیبت شمشیر تو برگشت و همیگفت
از کرده پشیمانم و بر رفته پشیمان
حقاکه به فرمان تو بر باد دهد سر
هرکاو نه به فرمان تو بر دست نهد جان
❈۱۱❈
گر دشمن تو هست چو هامان و چو فرعون
هستی تو به پیروزی چون موسیِ عِمران
رای سپهآرای تو همچون ید بیضاست
شمشیر گهربار تو مانندهٔ ثُعبان
❈۱۲❈
ثعبان و ید بیضا ای شاه تو داری
چه بیم و چه باک است ز فرعون و ز هامان
چوگان ظفر داری و میدان شجاعت
عالم همهگویی است تو را در خم چوگان
❈۱۳❈
گویند که جاوید همی روی زمین را
بخشیدن نور است ز خورشید درفشان
تا باشد خورشید درفشان ز بر چرخ
بادی زبر تخت درخشان و درافشان
❈۱۴❈
مینوش کن ای شاه که از گردش خورشید
نوروز بزرگ آمد و بگذشت زمستان
بر مدح و ثنای تو زبانها بگشادند
بلبل به سمنزار و چکاوک به گلستان
❈۱۵❈
لعل است فرو ریخته بر دامن کهسار
درّ است درآویخته از گردن بستان
از سبزه و از لاله چه بر دشت و چه بر کوه
مینا و عقیق است پراکنده فراوان
❈۱۶❈
از باد همی سوده شود عنبر و کافور
وز ابر همی توده شود لولو و مرجان
در فعل مگر بندهٔ جود تو شدست این
در صنع مگر چاکر طبع تو شدست آن
❈۱۷❈
تا باغ چو دینار شود در مه آذر
تا راغ چو زنگار شود در مه نیسان
زیر علم و زیر نگین تو همی باد
عالم همه آراسته چون روضهٔ رضوان
❈۱۸❈
بر دست تو اصل طرب و مایهٔ نصرت
جام تو و شمشیر تو در مجلس و میدان
تو جفت سخاپروری و جفت تو دولت
تو یار بلنداختری و یار تو یزدان
کامنت ها