امیر معزی:مرا درست شد از آفریدگار جهان که از جمال و کمال آفرید ترکستان
❈۱❈
مرا درست شد از آفریدگار جهان
که از جمال و کمال آفرید ترکستان
همه جمال ز تُرکان همی دهند خبر
همه کمال ز تُرکان همی دهند نشان
❈۲❈
جمال جمله پدید آمد ازکلاه وکمر
کمال جمله پدید آمد از کمند و کمان
بدو رخ سمنی دلگشای در مجلس
به ناچخ سهمنی جان ربایْ در میدان
❈۳❈
یکی به غمزهٔ جادو همی رباید دل
یکی به خنجر هندو همی ستاند جان
کلاه بر سر ترکان و تیغشان دردست
چو مِهْر در حَمَل و مُشتری است در سَرَطان
❈۴❈
همه زبون شمرند از هنر سوار دلیر
همه سبک شکنند از ظفر سپاهگران
دی و تموز در آن جنگیان اثر نکند
مگر فریشتگانند لشکر توران
❈۵❈
کمر به سان کمند و به موی همچو کمر
دهان به سان خیال و به چشم همچو دهان
گسادن سخن و بستنکمر همه را
خبر دهد زدهان و نشان دهد زمیان
❈۶❈
به مهر و خدمت ترکان سپرد باید دل
چو کردگار به ترکان سپرد ملک جهان
بلی زدولت تُرکان بقای اسلام است
بقای دولت ترکان به دولت سلطان
❈۷❈
جلال دولت باقی جمال ملت حق
که شهریار زمین است و پادشاه زمان
معز دین و سرافراز دوده ی سلجوق
پناه خلق و خداوندِ خانهٔ خاقان
❈۸❈
جوان و پیر به شاه جهان همی نازند
که پیر عقل و جوان دولت است شاه جهان
به رای پاک همی تخت را کند عالی
به تیغ تیز همی ملک را دهد سامان
❈۹❈
زبندگان همه کوشش بود وزو بخشش
زخسروان همه طاعت بود وزو فرمان
چو تیغ او شکند شیر شَرزَه را چنگال
چو تیر او فکند پیل مست را دندان
❈۱۰❈
قضا بیاید و در تیغ او شودگوهر
قدر بیاید و بر تیر او شود پیکان
خدایگانا، شاها، مُظَفّرا، مَلِکا
زمانه از تو پذیرد همی به عدل امان
❈۱۱❈
سرای ملک تو آراسته است و دولت تو
در سرای فرو گستریده شادُرْوان
حسود تو چو چراغ است و تو چو خورشیدی
بدین حدیث دلیل است و حجت و برهان
❈۱۲❈
اگرکسی به چراغ اندرون دمد نفسی
چراغ زود فرو میرد و شود پنهان
وگر هوا متغیر شود زگرد و بخار
در آفتاب نیاید تَغَیُّر و نقصان
❈۱۳❈
جهان ز سایه و از آفتاب خالی نیست
تو آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان
دو گوهرست تو را در میان جام و حُسام
نشاط پرور و دشمن بکش بدین و بدان
❈۱۴❈
سماعِ اسْعَد چنگی بخواه و باده بنوش
ز طبع بنده معزی تو رانهخواه و بخوان
ز بخت خویش بناز و زمال خویش ببخس
مراد خویش بیاب و به کام خویش بران
کامنت ها