امیر معزی:خدایگان جهان شاکر از خدای جهان همی نشاط سپاهان کند زخوزستان
❈۱❈
خدایگان جهان شاکر از خدای جهان
همی نشاط سپاهان کند زخوزستان
فلک مساعد و گیتی به کام و ایزد یار
قضا موافق و دولت بلند و بخت جوان
❈۲❈
اگر مراد دل خویش بود زامدنش
زبازگشتن او خلق راست شادی جان
چرا خورند غم آنکه راه دشوارست
که بخت او همه دشوارها کند آسان
❈۳❈
چرا زلشکر سرمای دی همی ترسند
که فرّ دولت او دی کند چو تابستان
عجب نباشد از اقبال و بخت پادشهی
که آفتاب ملوک است و سایهٔ یزدان
❈۴❈
اگر ز شورهٔ بیآب بر دَمَد چشمه
وگر زآتش سوزان برون دمد ریحان
خدای چشم بد از شهریار دور کناد
که دور به بود از شهریار جسم بدان
❈۵❈
به هند داور هند و به روم قیصر روم
ز بیم خسرو کیهان همی کنند فغان
به جای عقل یکی را به مغز در شمشیر
به جای خواب یکی را به چشم در پیکان
❈۶❈
چنانکه بود سکندر به مال و ملک و سپاه
عماد دولت سلطان عالم است چنان
کسی که خدمت سلطان کند سکندروار
سزد که زنده بود خِضْروار جاویدان
❈۷❈
چو میزبان همه خلق شاه آفاق است
به جود و همت آفاقبخش و گنجفشان
سزد که تا به قیامت بود بقای کسی
که میزبان و همه خلق باشدش مهمان
❈۸❈
سپاه دار شهنشه چنان کند خدمت
که تا به مشرق و مغرب از او دهند نشان
چنین و بهتر ازین صدهزار خواهد ساخت
عماد دولت سلطان به دولت سلطان
❈۹❈
شهنشها، ملکا، خسروا، خداوندا
چو آفتاب تویی بر همه جهان تابان
چو آفتاب تو را زان قِبَل همی خوانم
که شرق و غرب جهان از تو بینم آبادان
❈۱۰❈
نبود چون تو خداوند و هم نخواهد بود
زابتدای جهان تا به انتهای جهان
تویی زمین و زمان را بزرگوارْ مَلِک
مباد بیتو ملک را زمین و ملک زمان
❈۱۱❈
مباد نعمت و ملک تورا شمار و قیاس
مباد دولت و عمر تو را زوال و کران
به شادکامی و پیروزی و خداوندی
چنانکه خواهی و چندانکه آرزوست بمان
کامنت ها