گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

امیر معزی:تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان باد صبا ز خاک برآورد پرنیان

❈۱❈
تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان باد صبا ز خاک برآورد پرنیان
سَرْ گنج برگشاد و سَرِ نافه برگشاد یاقوت و مشک داد به ‌گلزار و بوستان
❈۲❈
از سیم خام و لعل بدخشی نثار کرد بر فرق شاخ نسترن و شاخِ ارغوان
مر دشت را ز سبزه بپوشید پیرهن مرکوه را ز لاله برافکند طیلسان
❈۳❈
بیرون کشید قافلهٔ زاغ را ز باغ وز بلبلان به باغ فرستاد کاروان
قُمری ‌کنون همی دهد از ارغنون خبر طوطی کنون همی دهد از باربد نشان
❈۴❈
آواز خویش ساخته مانند زیر و بَم بلبل به‌لاله‌زار و چکاوک به گُلْسِتان
پرورد آفتاب‌ گل و لاله را به مهر گاه است باده خوردن و گاه است گل‌فشان
❈۵❈
گیتی جوان شدست بخور زان جوانه می باید می جوانه چو گیتی بود جوان
بشگفت صد هزار گل از قدرت خدای تاگل فشان کنند به بزم خدایگان
❈۶❈
زیبای مُلکِ شاهی شاهِ مَلِک نژاد سلطان کامکار، ملک شاهِ کامران
شاهی که بر خزانه و درگاه او سزد افراسیاب‌ خازن و جمشید پاسبان
❈۷❈
شاهی‌که جز موافق فرمان و طاعتش گویی یکی دقیقه نگردد بر آسمان
جودش قضا شدست و رسیده بهر مکین عدلش هوا شدست و رسیده بهر مکان
❈۸❈
او را پَرَست تا بودت ناز بی‌نیاز او را سِتای تا بودت سود بی‌زیان
گوید همی خدای‌ که خشنودم از ملک کاو داد مر پدر را ‌خشنودی روان
❈۹❈
امروز شاه هفت زمین کردمش بدین فردا چراغ هفت بهشتش کنم بدان
ای خسروی‌ که ملک زمین و زمان توراست فرماندهٔ زمینی و دارندهٔ زمان
❈۱۰❈
تا داد خلق دادی و برداشتی ستم بیداد کرد جود تو بر گنج شایگان
گویی اجل گشاده کند دیدگان خویش هر جایگه‌ که تیر نهادی تو در کمان
❈۱۱❈
هر دشمنی‌که تیغ تو بیند به‌ روز جنگ مغزش ز هیبت تو بسوزد در استخوان
داری جهان و قدر جهان داری از هنر پس هم خدایگان جهانی و هم جهان
❈۱۲❈
تاج و کلاه و افسر و تیغ و نگین و تخت هر شش خدای کرده ز تو جاودان ضمان
هرکس‌که مؤمن است و شناسد خدای را داند یقین که مملکت توست جاودان
❈۱۳❈
شاها ز باده خوردن تو خلق خُرّمند وز شادمانی تو سپاه تو شادمان
می گوهر روان و تو مانند آفتاب بر دست آفتاب سزدگوهر روان
❈۱۴❈
هر چند طبع می بود آوردن نشاط بی‌فر طلعت تو نیارد نشاط جان
دست تو هست‌ کان و تو خورشید و می‌ گهر خورشید رنگ و گونهٔ گوهر دهد به‌ کان
❈۱۵❈
تا عالم است خسرو عالم تو باشیا ملک تو بی‌نهایت و عمر تو بی‌کران
رای تو شیر بند و مراد تو دلگشای جود تو مال‌بخش و خلاف تو جان‌ستان
❈۱۶❈
در خدمت تو دولت باقی وفا نمای در مجلس تو بنده معزی مدیح‌ خوان

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۳۴۲

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها