امیر معزی:معزِّ ِ دین ِ یزدان است سلطان عزیز از نام او شد دین یزدان
❈۱❈
معزِّ ِ دین ِ یزدان است سلطان
عزیز از نام او شد دین یزدان
شهنشاهی مبارک چون سکندر
جهانداری همایون چون سلیمان
❈۲❈
نگه کن دولت و فرمان او را
که دولت بست با فرمانش پیمان
در این فرمان نبینم هیچ تقصیر
در این دولت نبینم هیچ تاوان
❈۳❈
نگردد چرخ گردان جز به کامش
خدایا چشم بد ز او دورگردان
ایا بخشنده کف شاه سخاورز
و یا فرخنده پی شاه سخندان
❈۴❈
بهاری تاجداری روز مجلس
جهانی کامکاری روز میدان
قضا تیر تو شد بر قوس دولت
قدر گوی تو شد در خم چوگان
❈۵❈
کف تو چون دم عیسی مریم
دل تو چون کف موسی عمران
ببری پنجهٔ شیران به شمشیر
بدوزی دیدهٔ دشمن به پیکان
❈۶❈
بهعالم چون تو سلطانی نبودست
ز نسل و گوهر سلجوق و خاقان
سپاه تو همه میرند و شاهند
همی پرور سپاه اندر سپاهان
❈۷❈
ز مهمان کوشش آمد وز تو بخشش
ز شاهان طاعت آمد وز تو فرمان
عماد دولت از فر تو شاد است
فزود از دولت تو شادی جان
❈۸❈
سپهداری که سازد میهمانی
چنو باشد سزای چون تو سلطان
چنین مهمانی و مهمان که دیدست
زهی مهمانی اندر خورد مهمان
❈۹❈
رهی گر شرح مهمانی بگوید
یکی از صدهزاران گفت نتوان
همیشه تا بود نقصان و آفت
همیشه تا بود دشوار و آسان
❈۱۰❈
جمالت را مبادا هیچ آفت
کمالت را مبادا هیچ نقصان
همیشه نامه شاهنشاهی را
ملک شاه محمد باد عنوان
کامنت ها