امیر معزی:از هیبت و نهیب تو ای خسرو جهان گشتند دشمنان بیجان تو و بیروان
❈۱❈
از هیبت و نهیب تو ای خسرو جهان
گشتند دشمنان بیجان تو و بیروان
رُمحِ همه قلم شد و فَرقِ همه قَدَم
روی همه قفا شد و سود همه زیان
❈۲❈
بر پایشان چو کُندهٔ پولاد شد رکاب
بر دستشان چو حلقهٔ زنجیر شد عنان
شمشیر در نهاده چو خصمان بهٔکدگر
آن بدسگال این شده این بدسگال آن
❈۳❈
زین سان وزین نهاد گریزند سربهسر
آسیمه در ولایت و آشفته در جهان
گه گوید این که شعلهٔ تیغ آمد الحذر
گه گوید آنکه نامهٔ عفو آمد اَلْاَمان
❈۴❈
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران
یعقوب را چو زین همه عُدَّت یکی نبود
بیهوده قصد ملک چرا کرد رایگان
❈۵❈
از پیش لاف زدکه منم مردکارزار
چون وقت حمله بود شد از بیم تو نهان
بس کسکهگاه حمله چو میشی بودضعیف
هرچند گاه لاف چو شیری بود ژیان
❈۶❈
بگریخت زین ولایت و شد باز جای خویش
چون یافت از علامت و مَنجوق تو نشان
آری چو بانگ جُلجُل باز آید از هوا
دُرّاج زود بازگریزد در آشیان
❈۷❈
کاسان و اوزگندو سمرقند پیش ازین
بودست گنجخانهٔ چندین تکین و خان
بیآنکه در نبرد فروزنده شد حُسام
بیآنکه در مصاف درخشنده شد سنان
❈۸❈
بیآنکه شد کشیده یکی خنجر از نیام
بیآنکه شدگشاده یکی ناوک از کمان
بگشادی این سه قلعه که هر قلعه را سزد
کس مهرکوتوال بود ماه پاسبان
❈۹❈
از اوزگند تا به فَرَب بستدی ز خصم
بستی میان و فتنه برونکردی از میان
هرگز که یافته است چنین طالعی قوی
هرگز که داشته است چنین دولتی جوان
❈۱۰❈
از مُعتَصَم گذشته کرا بود جز تو را
این ملک و این خزانه و این لشکرگران
از ترک و دیلم و عرب و روم عالمی
جز تو به اوزگَند که آورد زاصفهان
❈۱۱❈
جز تو حصار و خانهٔ خاقانیان که کرد
جای امیر و حاجب و سالار و پهلوان
اخبار و قصهٔ تو ز بس گونهگون شگفت
منسوخ کرد قصه و اخبار باستان
❈۱۲❈
آنچ از تو دیدهایم و بخواهیم نیز دید
نشنیدهایم در کتب از هیچ داستان
از دولت تو هر چه گمان بود شد یقین
وز دشمن تو هر چه یقین بود شدگمان
❈۱۳❈
آن کیست کاو به ملک کند با تو همسری
از روم تا به هند و ز چین تا به قیروان
تو ایدری و از فَزَعِ جنگیان توست
درکاشغر مصیبت و اندر خُتن فغان
❈۱۴❈
سیماب شد تن چِگِلی ازنهیب سر
طَبطاب شد دل خُتَنی از نهیبِ جان
نیل است و زعفران حسد تو که حاسدت
در دیده نیل دارد و بر چهره ارغوان
❈۱۵❈
خون در رگ از نهیب تو چون ژاله بفسرد
و اخگر شود ز بیم تو مغز اندر استخوان
از رشک روی توست زبان حاسدِ بَصَر
وز رشک نام توست بصر دشمن زبان
❈۱۶❈
همواره آسمان و زمین تابع تواند
تا یار تو خدای زمین است و آسمان
ای شاه کار خویش به ایزد سپار و بس
کایزد چنانکه باید سازد همی چنان
❈۱۷❈
تو شاکری زخالق و خلق از تو شاکرند
تو شادمان و دولت و ملک از تو شادمان
زودا که باز گردی زایدر سوی عراق
با بندگان بُراق سعادت به زیر ران
❈۱۸❈
دشمن به دام و کار به کام و فلک غلام
دولت نگاهدار و سعادت نگاهبان
در کاشغر ز حضرت تو شحنه و عمید
واندر ختن ز دست تو والی و مرزبان
❈۱۹❈
از فرّ تو رسیده سعادت بهر وطن
وز فتح تو رسیده سلامت بهر مکان
افتاده دشمنان تو درکندهٔ سقر
وآسوده دوستان تو در روضهٔ جنان
کامنت ها