امیر معزی:همان بِه است که امروز خوش خوریم جهان که دی گذشت و ز فردا پدید نیست نشان
❈۱❈
همان بِه است که امروز خوش خوریم جهان
که دی گذشت و ز فردا پدید نیست نشان
از این سه روز که گفتم میانه امروزست
مکن توقف و پیش میانه بند میان
❈۲❈
در انتظار بهار و خزان مباش که هست
خزان عدوی بهار و بهار خصم خزان
ببین که هر چه بهار شکفته پیدا کرد
خزان ستیزهٔ او را چگونه کرد نهان
❈۳❈
مگر خزان به رزان نو شریعتی بنهاد
که هست در همه عالم مباح خون رزان
مگر که در شب دی ماه بادِ خوارزمی
عسس شدست که کردست باغ را عریان
❈۴❈
ز برف ریزه چون سوهان شدست روی زمین
ز یخ شدست رخ آبگیر چون سندان
مگر زمانه به آهنگری برون آمد
که آب کرد چو سندان و باد چون سوهان
❈۵❈
چه باک از اینکه جهان سرد گشت و ناخوش شد
که خانه گرم و مُغَنّی خوش است و یار جوان
گر از بنفشه و لاله زمین باغ تهی است
ز هر دو هست بدل زلف و چهرهٔ جانان
❈۶❈
چو زلف و چهرهٔ او هست بیهده چه خوریم
غم بنفشهٔ سیراب و لالهٔ نُعمان
به ماه دی ز خم زلف و رنگ چهرهٔ او
بنفشهزار پدید آوریم و لالستان
❈۷❈
رسید عید بیا تا به تیغ بادهکنیم
به عید قربان تیمار خویش را قربان
طواف حاج کنون گرد قبلهٔتازی است
طواف ماست کنون گرد قبلهٔ دهقان
❈۸❈
اگر همی نتوان کرد اخدمتش بیشکا
کنیم خدمت فرزند او چنانکه توان
دو گوهرست درین وقت شرط مجلس ما
قِنینه مَعدِن این و تنوره مسکن آن
❈۹❈
یکی چو آب رز اندر میانهٔ ساغر
یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان
یکی ز نور و ز سوزندگی نتیجهٔ عشق
یکی ز جان و ز پاکیزگی نتیجهٔ جان
❈۱۰❈
بدین دو گوهر روشن شب زمستان را
چنان کنیم که ماند به روز تابستان
گهی به مطرب گوییم چنگ برزن هین
گهی به ساقی گوییم جام پر کن هان
❈۱۱❈
گهی صبوح کنیم از سه بوسه و سه قدح
خمار عشق و خمار شراب را درمان
چو ابر بر سر ما از هوا فشاند سیم
کنیم بر سر آن از تنوره زرافشان
❈۱۲❈
چو مطربان سرِ انگشت را کنند سبک
به یاد خواجه به کف برنهیم رطل گران
خجسته ناصح دولت اجل موید دین
ستوده تاج کفات عجم سرِ فَتَیان
❈۱۳❈
مُعین ملک زمین و زمان علی سعید
که هست نایب فرمانده زمین و زمان
جز او که بود که شایسته نیابت شد
دو خواجه را که گرفتند هر دو ملک جهان
❈۱۴❈
نظام دین را در دولت ملک سنجر
قوام دین را در دولت ملک سلطان
حمایت است و رعایت مجیرش از آفات
هدایت است و عنایت مجیرش از حَدَثان
❈۱۵❈
بنان اوست به هنگام شغل شغلگذار
ضمیر اوست به هنگام فتنه فتنه نشان
حمایت از ملک است و عنایت از دستور
هدایت از ملک است و عنایت از یزدان
❈۱۶❈
ز آسمان همه تأیید و رحمت است نثار
برآن خجسته ضمیر و بر آن خجسته بنان
بزرگ بار خدایا ز طالعی که توراست
به فال دیدن رویت مبارک است چنان
❈۱۷❈
اگر ببیند روی تو بتپرست به خواب
بتابد از شب کفرش ستارهٔ ایمان
شمار مدت عمر تو با قضا و قدر
ز روزگار و فلک ساختند شرح و بیان
❈۱۸❈
به مدتی که بود بیشتر ز مدت نوح
فلک نوشت خط و روزگار کرد ضمان
همی ز رای تو افروخته شود حضرت
همی ز رای تو آراسته شود دیوان
❈۱۹❈
که هر دو را تو چنان درخوری که وقت بهار
درخت را تَفِ خورشید و کِشت را باران
بنای دین نبی بر کتاب و اخبارست
بنای دولت خسرو بر آن خجسته بنان
❈۲۰❈
چو درّ و سِحر به مشک و شَبَه برآمیزی
دواتدار تو نازد نبیرهٔ مشکان
تو در هنر دگری وان نفر دگر بودند
چو نامهٔ نبوی کی بود هزار افسان
❈۲۱❈
کتاب عین مُسَلّم توراست وز همه قوم
همه صفات نوشتند در دبیرستان
به نعمت تو که از فیلسوف حضرت شاه
شنیدهام چو در آغاز فتنه بود نشان
❈۲۲❈
که گفت محتشمی در عجم پدید آید
نه از قبیلهٔ بهمان نه از نژاد فلان
از او رسند بسی مهتران به جاه و به نام
وز او رسند بسی کهتران به آب و به نان
❈۲۳❈
خدای باشد از او راضی و ملک خشنود
سپاه و شاه و رعیت به شکر و پیر و جوان
دُرست گشت که آن محتشم تویی که ز تو
همه معاینه بینم هر آنچه داد نشان
❈۲۴❈
دو بیت شعر ز گفتار خواجه برهانی
تو را سزد که تویی هر دو بیت را برهان:
« به حق افضل انسان و حق صورت آن
که هست سوره آن هل اتی علیالانسان
❈۲۵❈
که نام و نسل تو باقی است تا بدان ساعت
که آشکار شود کلّ من علیها فان »
ز بهر آنکه تو در دست جام باده نهی
همی حسد برد از باده چشمهٔ حیوان
❈۲۶❈
ز آرزوی صبوح تو ساکنان بهشت
سپیدهدم بگریزند هر شب از رضوان
ستاره باشد بر برج و برج بر گردون
چنانکه نام تو در شعر و شعر در دیوان
❈۲۷❈
شدست طبعم در مدح تو چو آتش تیز
شدست شعرم در شکر تو چو آب روان
چو من به مجلس تو کاشکی رسیدندی
مُقَدِّمان سخن شاعران چیرهزبان
❈۲۸❈
که تا به نظم مدیحت نثار کردندی
هزار عقد ز یاقوت و لولو و مرجان
چه حاجت است بدیشان ز بهر نظم مدیح
که من بدارم تنها نیابت از ایشان
❈۲۹❈
اگر چه شعر مرا گفتهای بسی احسنت
وگرچه در حق من کردهای بسی احسان
کنون زیادت باید که هیچ باقی نیست
همه شدند و نهادند روی در نقصان
❈۳۰❈
مکن درنگ و غنیمت شمر ستایش و شکر
که قادری و قلم بر مراد توست روان
همیشه تا که بر این هفت چرخ دایرهوار
کنند هفت ستاره به سعد و نحس قران
❈۳۱❈
ز سعد بهره ی عمر تو باد راحت و سور
ز نحس بهرهٔ خصم تو باد رنج و زیان
به مجلس تو همه روز کهتران خرم
چو حاجیان به مِنا عید گوسفندکشان
❈۳۲❈
خدای داده ز شش چیز مر تو را شش چیز
که عمر مرد به هر شش بماند آبادان
کف از شراب و لب از خنده و بر از معشوق
دل از نشاط و تن از ناز و خانه از مهمان
کامنت ها