امیر معزی:صنع خدای و عدل وزیر خدایگان هستند پرورنده و دارندهٔ جهان
❈۱❈
صنع خدای و عدل وزیر خدایگان
هستند پرورنده و دارندهٔ جهان
معلوم عالم است که بر خلق واجب است
شکر خدا و مدح وزیر خدایگان
❈۲❈
صدر اجل رضیّ خلیفه قوام دین
دستور کامکار و خداوند کامران
نیکاختری که سیرت و کردارهای او
در شرق و غرب هست ز نیک اختری نشان
❈۳❈
آراسته شدست به توقیع او زمین
و افروخته شدست به تدبیر او زمان
در عدل جز بدو نکند عالم افتخار
در جود جز بدو نزند ملک داستان
❈۴❈
اندر کفایت آنچه از او دید چشم خلق
نشنید گوش خلق ز تاریخ باستان
گویی ز رآی پاک و ز بخت بلند اوست
پاکی در آفتاب و بلندی در آسمان
❈۵❈
گویی سپهر مرکب اقبال او شدست
کش ماه و آفتاب رکاب آمد و عنان
قفل و کلید گشت دو دستش که جور و عدل
بسته شدست ازین وگشاده شدست از آن
❈۶❈
روزی بَنان او دهد آفاق را مگر
دارد بنای روزی آفاق را بنان
گیتی سرای و خلق همه میهمان شدند
تا گشت همت و کرم خواجه میزبان
❈۷❈
جایی که میزبان کرم و همتش بود
گیتی سزد سزای و همه خلق میهمان
بنگر به دست و خامهٔ او گر ندیدهای
بحر گهر هبا کن و ابر گهر فشان
❈۸❈
ور آرزوی دولت و بخت آیدت همی
آثار او نگه کن و توقیع او بخوان
اندر وفای او نَبُوَد جسم را وفات
و اندر هوای او نَبُوَد چرخ را هَوان
❈۹❈
هر کس که هست چاکر او بهره یافته است
از مایهٔ سعادت و از سایهٔ امان
افزون کند موافقتش نیکخواه را
در دل قوام دانش و در تن نظام جان
❈۱۰❈
بیرون کند مخالفتش بدسگال را
از دیده روشنایی و از کالبد روان
ای دادگستری که به تدبیر ورای خویش
کردی جهان مسخر شاه جهان ستان
❈۱۱❈
تدبیر تو نشاند و سر کِلک تو گماشت
در روم کاردارش و در شام پهلوان
از تیغ و کلک تو حاصل همی شود
هم گنج بینهایت و هم ملک بیکران
❈۱۲❈
امسال روم و شام بهر دو گشاده شد
سال دگر گشاده شود مصر و قیروان
ای دور روزگار به تو سفتهٔ نشان
گردد دل مخالف تو سفتهٔ سنان
❈۱۳❈
بیطلعت مبارک و بیآفرین تو
بر آدمی حرام شود دیده و دهان
از بهر آنکه دست تو بوسد زبان و لب
گوش و دو دیده رشک برد بر لب و زبان
❈۱۴❈
بر آسمان قضا و قدر متفق شدند
کردند عمر و بخت تو از یک دگر ضمان
بخت تو همچو عمر تو گردید پایدار
عمر تو همچو بخت تو گردید جاودان
❈۱۵❈
من بنده روزگار تو را وصف چون کنم
پیمودن فلک به کف دست چون توان
عینالکمال عالم ارواح خوانمت
کاندر مناقب تو همیگم شودگمان
❈۱۶❈
در خدمت تو رنج برم گنج بر دهم
بر رنج خدمت تو نکردست کس زیان
روزی که نفخ صور برانگیزدم ز خاک
جانم همه ثنای تو خواند ز استخوان
❈۱۷❈
تا باغ را شکفته کند رایت بهار
تا راغ را کآشفته کند لشکر خزان
از عدل تو شکفته همی باد دین و ملک
خصم تو را کَشَفته همی باد خان و مان
❈۱۸❈
تابنده باد فر تو بر خُرد و بر بزرگ
پاینده باد عدل تو بر پیر و بر جوان
فرخنده باد مهر تو جاوید و من رهی
هر سال گفته تهنیت جشن مهرگان
کامنت ها