امیر معزی:خطّ است گرد عارض آن ماه دلستان یا سنبل است ریخته بر طرف گلستان
❈۱❈
خطّ است گرد عارض آن ماه دلستان
یا سنبل است ریخته بر طرف گلستان
یا عنبرست حلّ شده بربرگ نسترن
یا مورچه است صفزده برگرد ارغوان
❈۲❈
از کوچکی که هست مر آن ماه را دهن
از لاغریکه هست مر آن ماه را میان
چون در میان و در دهن او نگه کنی
گوئی میان او کمرست و کمر دهان
❈۳❈
در پرنیانش آهن و در مشک آتش است
این هر چهار سخت بدیع است و دلستان
هرگز بدین صفت نشنیدم مُشَعبَدی
کاهن به مشک پوشد و آتش بهپرنیان
❈۴❈
من دارم از عقیق به جَزع اندرون اثر
واو دارد از شکر به عقیق اندرون نشان
تا دور گشت قامت چون تیر او زمن
پشتم شدست در طلبش چفته چون کمان
❈۵❈
جز دیدهٔ من و لب او در جهان که دید
جزع عقیق بار و عقیق گهرفشان
هرگز کمان روان ز پس تیر کس ندید
چون شدکمان من ز پس تیر او روان
❈۶❈
هر شب که دست در علم وصل او زنم
خورشید برکشد عَلَم صبح در زمان
وان شب که قصههای فراقش کنم به شعر
گمره شوند فَرْقد و شِعْری به آسمان
❈۷❈
تاکی نهم به دل بر از اندوه عشق داغ
تاکیکنم ز هجر بتان ناله و فغان
جان پرورم بهدوستی و مدح صاحبی
کاو هست یرورندهٔ ملک خدایگان
❈۸❈
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
تاج تبار و واسطهٔ عقد دودمان
بوالفضل کز فضایل و اقبال نام او
منسوخ کرد نام بزرگان باستان
❈۹❈
بدری که شد به طلعتش افروخته زمین
صدری که شد به همتش آراسته زمان
جان است شکر او که بود آشنای عقل
عقل است مهر او که بود رهنمای جان
❈۱۰❈
گویی کفایت و هنرش وهم و فکر توست
کان هست بینهایت و این هست بیکران
گویی مناقبش صفت ذات صانع است
کاندر چگونگیش همی گم شود گمان
❈۱۱❈
تخمی شناس خدمت او در زمین بخت
کان تخم بردهد به همه وقت نام و نان
سود و زیان و سَعْد و نحوست به هم دهند
افلاک در تحرک و اجرام در قران
❈۱۲❈
آهنگ سوی خدمت او کن که خدمتش
سعدی است بینحوست و سودی است بیزیان
دارد به زیر کلک در از عقل و از هنر
گنج و سپاه و مملکت صاحب القران
❈۱۳❈
بی عقل کامل و هنر وافر ای عجب
بر کام خویشتن نتوان گشت کامران
نه شغل روزگار توان ساخت بر گزاف
نه کلک شهریار توان داست رایگان
❈۱۴❈
ای گوش غایبان ز کمال تو پر خبر
وی چشم حاضران زجمال تو پر عیان
امر تو چون قضاست رسیده بهر مکین
نام تو چون هواست رسیده بهر مکان
❈۱۵❈
کوهیگران زعزم تو کاهی شود سبک
کاهی سبک ز حزم تو کوهی شود گران
فضل کفات را به قلم نقد کردهای
وارزاق خلق را به قلم کردهای ضمان
❈۱۶❈
یک تن که دید ناقد فضل همه کفات
یک تن که دید رازق رزق همه جهان
از قُوَّت عبارت و تهذیب لفظ توست
اندر لغت فصاحت و اندر نُکَت بیان
❈۱۷❈
اعجاز و سِحْر وصف بیان و بنان توست
هم معجزالبیانی و هم ساحرالبنان
کلک مُشَعْبد تو چراغی است نوربخش
ازکاشغر زبانه زده تا به قیروان
❈۱۸❈
ملک از دخان او همه ساله مُنَقّش است
و او خود منقش است همه ساله از دخان
ماند به خیزران و به قدرت چو خنجرست
هرگز که دید قدرت خنجر ز خیزران
❈۱۹❈
بینای اَکْمَه است و سخنگوی اَبْکَم است
دانای بیدل است و توانای ناتوان
مرغی است اوکه درّو شبه پرکشد به هم
چون سوی صحن باغ گراید ز آشیان
❈۲۰❈
در زیر هر صفیرش درّی است شاهوار
در زیر هر صریرش گنجی است شایگان
او هست درکف تو و تاثیر نقش اوست
در قصرهای قیصر و در خانههای خان
❈۲۱❈
ای آشکار پیش دلت هر چه کردگار
آرد همی به پردهٔ غیب اندرون نهان
دست تورا به ابر که داند قیاس کرد
تا بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
❈۲۲❈
در حشر اگر به دست تو باشد شمار خلق
بر هیج خلق بسته نماند در جنان
هرچند پادشاه تن آدمی است دل
از بهر آفرین تو شد بندهٔ زبان
❈۲۳❈
گوییکه مدح تو سبب عز و شادی است
زیرا که مادح تو عزیزست و شادمان
گرگنجهای مدح تو مخزون کند قضا
گردونش قلعه باید و خورشید پاسبان
❈۲۴❈
رسته است از امتحان فلک طبع من رهی
تا کردهام به طبع مدیح تو امتحان
خواهم همی ز بهر ثنای و لقای تو
در دیده روشنایی و درکالبد روان
❈۲۵❈
در مدح تو به وصفکمال است شعر من
خاصه به رسم تهنیت جشن مهرگان
جشنی عجب که در چمن و بوستان همی
بر لشکر بهار زند لشکر خزان
❈۲۶❈
گویی مگر درخت یکی مرد راهب است
بر دوش او فکنده یهودانه طیلسان
زنگارگون لباس درختان جویبار
گویی فرو زدند بهزنگار زعفران
❈۲۷❈
بیماری است و عشق رخ زرد را سبب
بیمار و عاشق اندر مگر باغ و بوستان
گر طبع باغ پیر و کهن گشت باک نیست
طبع تو تازه باد و تن و بخت نوجوان
❈۲۸❈
تا در میان دشمن و اندر میان دوست
ازکین بود حکایت و از مهر داستان
بر دشمنانت نحس زحل باد کینهورز
بر دوستانت سعد فلک باد مهربان
❈۲۹❈
گنج طرب همیشه تو را باد زیردست
اسب ظفر همیشه تو را باد زیرران
روشن به طلعت شه افاق چشم تو
روشن به نور طلعت تو چشم خاندان
❈۳۰❈
جاه و قبول و حشمت تو هر سه پایدار
عز و بقا و دولت تو هر سه جاودان
کامنت ها