امیر معزی:دوش رفتم به خیمهٔ جانان تازه کردم به بوی جانان، جان
❈۱❈
دوش رفتم به خیمهٔ جانان
تازه کردم به بوی جانان، جان
آفتاب است زیر شب گفتی
زیر زلف اندرون رخ جانان
❈۲❈
گر به روز آفتاب رخشان است
پس چرا شد به شب رخش رخشان
جعد او بر شکوفه عنبر بار
زلف او بر ستاره مشک افشان
❈۳❈
جان من زیر جعد او پیدا
دل من زیر زلف او پنهان
بود چوگان دو زلف وگوی زنخ
گوی و چوگانش را ز گل میدان
❈۴❈
گوی سیمین شود به هرحالی
هرکجا عنبری بود چوگان
زیر آن لب نهفته دندانش
همچو لولو نهاده در مرجان
❈۵❈
من به دندان گرفتم انگشتم
در غم عشق آن لب و دندان
گفتم ای دلفریب سیمین بر
ماه گویا تویی و سرو روان
❈۶❈
در کنارم تو را سزد گردون
وز وثاقم تو را سزد بستان
گرچه با تو مرا خوش است وصال
ورچه دیدار توست قوت روان
❈۷❈
از وصال تو خوشترست مرا
خدمت نور دولت سلطان
آفتاب تبار قتلغ بیک
میر گیتیگشای ملک ستان
❈۸❈
آنکه همنام شیر یزدان است
هست برهان قدرت یزدان
وان که سلطان برادرش خواند
همچو سلطان بود ز بخت جوان
❈۹❈
چاکر جاه و قدر اوست زمین
بندهٔ عقل ورای اوست زمان
کرد با رای او قضا بیعت
کرد با قَدْر او قَدَر پیمان
❈۱۰❈
مهر او با موافقان رحمت
کین او با مخالفان طوفان
دل صافیش چشمهٔ خورشید
کف کافیش چشمهٔ حیوان
❈۱۱❈
کوه با حِلم او چو باد سبک
باد با طبع او چو کوه گران
چون به رزم اندرون گشاد کمین
چون به جنگ اندرون کشید کمان
❈۱۲❈
بفکند شیر شرزه را چنگال
بشکند پیل مست را دندان
بر جبین موافقانش نوشت
مهر او: «هل اتی علی الانسان»
❈۱۳❈
بر جبین مخالفانش نوشت
کین او «کُلّ مَنْ عَلیها فان»
ای امیری که زیر همت توست
برج خورشید و خانهٔ کیوان
❈۱۴❈
پدرت را ولایت است و تورا
جای بهرام و جاه نوشروان
بارگاه تو را ز قدر و شرف
زیبد از روی حور شادروان
❈۱۵❈
خدمت شاه و طاعت پدر است
سیرت تو در آشکار و نهان
مقبلی لاجرم زخدمت این
خرمی لاجرم ز طاعت آن
❈۱۶❈
شاعر شاه و مادح دولت
آفرین گوی توست و مدحت خوان
چون پیاده به مجلس تو شتافت
دهد از حال اسب خویش نشان
❈۱۷❈
داشت اسبی که گاه گام زدن
بود با باد تیزرو یکسان
بحر جوشنده بود در رفتار
چرخ کوشنده بود در جولان
❈۱۸❈
چون برو بودمی بیاسودی
پای و دست من از رکاب و عنان
بیسبب ناگهان بخفت و بمرد
مرگ او بود هم بر او تاوان
❈۱۹❈
ای دریغا که ناگهان آورد
ملکالموت اسب من به زیان
میزبان کن مرا خداوندا
تا نباشم پیاده و حیران
❈۲۰❈
گر من از تو ستورکی خواهم
عذر من ظاهرست و حال عیان
هر ستوری که تو مرا بخشی
شکرگویم به پیش شاه جهان
❈۲۱❈
تا پدید آید از خزان و بهار
گه زمستان و گاه تابستان
بر تو فرخنده باد فصل بهار
بر تو فرخنده باد جشن خزان
❈۲۲❈
تا بپاید فلک تو نیز بپای
تا بماند جهان تو نیز بمان
کامنت ها