امیر معزی:زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین گرفت راه هزیمت سپاه فروردین
❈۱❈
زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین
گرفت راه هزیمت سپاه فروردین
برون کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش
چو دید بر سر کهسار رایت تشرین
❈۲❈
چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار
که شد به لون دگر عالم بهشت آیین
گرفت گونهٔ دینار دشت مینا رنگ
نهاد تودهٔ کافور کوه مشکآگین
❈۳❈
پدید شد به هوا بر مثال اهریمن
نهفته شد بهزمین در نگار حورالعین
نه باغ را خبرست از بنفشه و سوسن
نه راغ را اثرست از شکوفه و نسرین
❈۴❈
نه هست لالهٔ کوهی پلنگ را بستر
نه هست سوسن حمری تذرو را بالین
اگرچه فصل بهار از خزان بهشت که دید
همی شکفته از آنگردد وکآشفته ازین
❈۵❈
من از خزان به یکی چیز شاکرم که خزان
زبانهای درختان همی کند زرین
ز بهر آنکه درختان به آن زبان خوانند
به جشن مهر مدیح وزیر شاه زمین
❈۶❈
نظام ملک رضیّ خلیفه شمس کفات
غیاث دولت و صدر اجل قوامالدین
ابوعلی حسن آن صاحبی که در عقبی
روان صاحب کافی به مهر اوست رهین
❈۷❈
شعاع روزبهی تابد از جبین کسی
که در پرستش او برنهد به خاک جبین
سپهر تا به قیامت جدا نخواهد کرد
ز دست دولت او دامن شهور و سنین
❈۸❈
به شکل حلقهٔ انگشتری است چنبر چرخ
ز بخت اوست در انگشتری نشانده نگین
اگر میان یم اندر صدف ندیدستی
نگاهکن قلم او در آن خجسته یمین
❈۹❈
اگر خبر بدی ابلیس را ز نور دلش
به نار فخر و تکبر نکردی آن مسکین
سجود کردی و هرگز نگفتی آدم را
من آفریده ز نارم تو آفریده ز طین
❈۱۰❈
ایا متابع رای تو مهر روشن تاب
و یا مسخرکلک تو عقل روشن بین
وزیر بازپسین خوانمت که تازه شده است
به روزگار تو دین رسول بازپسین
❈۱۱❈
تو آن خجسته وزیریکه ازکفایت تو
کشید دولت سلجوق سر به علیین
تو آن ستوده مشیری که در فتوح و ظفر
شدستکلک تو با طبع شهریار قرین
❈۱۲❈
تو آدمی و همه خلق چون فریشتگان
مخالف تو چو ابلیس خاک راه و لعین
اگر ز بهر تو ابلیس یک سجود نکرد
سزای لعنت گشته است تا به یومالدین
❈۱۳❈
هر آن دعا که ز بهر تو بر شود به هوا
ستارهوار بتابد بر آسمان و زمین
ضمیر پاک تورا دیو کی کند وسواس
که هست بر سر تو پرّ جبرئیل امین
❈۱۴❈
ز چرخ بر تو ثنا وزستارگان احسنت
ز بخت بر تو دعا وز فرشتگان آمین
تویی دلیل و معین جهانیان شب و روز
خدای باد تو را روز و شب دلیل و معین
❈۱۵❈
کسی که بر تن و جان تو آفرین نکند
مباد بر تن و بر جان او مگر نفرین
کامنت ها