امیر معزی:دو چشم تو هستند فتّان و جادو دل و دین نگه داشت باید ز هر دو
❈۱❈
دو چشم تو هستند فتّان و جادو
دل و دین نگه داشت باید ز هر دو
نگه چون توان داشتن دین و دل را
ز دستان فتان و نیرنگ جادو
❈۲❈
رخت سیم پاک است در زیر سنبل
خطت مشک ناب است بر طرف ترغو
بدین مهربانی ببرّی ز شوهر
بدان روی شویی به‌شویی زبانو
❈۳❈
بود جای آن چون کنی حلقه زلفت
که حورا تورا جای روبد زگیسو
ندیدست کس چون تو داروفروشی
که از غمزه دردی و از بوسه دارو
❈۴❈
نزاید همال تو از آل تکسین
نخیزد مثال تو از نسل یبغو
فرو بسته‌ای تیر گرد میانت
کمان را در آویختستی ز بازو
❈۵❈
تورا خود به تیر وکمان نیست حاجت
که تیر و کمانی به مژگان و ابرو
گه شعر مداح خوشگو منم من
گه بوسه معشوق خوش لب تویی تو
❈۶❈
عجب نیست خوشگویی من که باشم
به مدح خداوند مداح خوشگو
گزین شمس دین زین‌ِ ملکِ سلاطین
اجل سعد دولت ابوسعد هندو
❈۷❈
بزرگی که آفاق و افلاک و انجم
به جاه و بزرگیش هستند خَستو
همش رای روشن همش فرّ فرّخ
همش خلق زیبا همش خلق نیکو
❈۸❈
جهان قیمت و قدر او کی شناسد
چه داند صدف قیمت و قدر لؤلو
عرق گیرد از کین او شخص دشمن
چو از زهر گیرد عرق روی خوتو
❈۹❈
سپیدی عجب نیست در کار خصمش
سیاهی عجب نیست از زاج و مازو
عدو با تو یکسان نباشد به سیرت
که تبت نباشد به مقدار قُل هُو
❈۱۰❈
چو کعب‌الغزال است پینو و لیکن
نه با طعم کعب‌الغزال است پینو
بباید به شعر اندرون مدح و شکرت
چنان چون به دیگ اندرون مِلح و چَربو
❈۱۱❈
بیایند خلق از وطن‌ها به جودت
که جود تو داعی شد و خلق مدعو
یکی خاطری پاک دارد معزی
به مدح تو مملو به شکر تو مَحشو
❈۱۲❈
نه چون خاطر بوالعلای معری
که انشا کند صورتی از خَبَزدو
جوان دولتی و چو هندوست نامت
منم پیش تو چون یکی پیر هندو
❈۱۳❈
شود در پناهت چو سدّ سکندر
اگر خانه سازم ز تار تنندو
ز صد خواجه آنچ از تو دیدم ندیدم
به عصر ملکشاه و ایّامِ ارغو
❈۱۴❈
به بوی وصالت به نور جمالت
کنم شاد و روشن دل و دیده ارجو
الا تا که محفوظ و مخفوض را ذی
چو منصوب را ذا و مرفوع را ذو
❈۱۵❈
فلک باد راوی و مدح تو مروی
قدر باد قاری و شکر تو مقرو
هر آن تن که دل فرد دارد ز مهرت
کَفَش جفت سر باد و سر جفت زانو
❈۱۶❈
گهی نیزه بازی تو در رزم یغما
گهی فیل تازی تو در بزم جیحو
ز فرّ تو در پیش سلطان به خدمت
قدرخان و قیصر چو قیماز و قرغو
کامنت ها