امیر معزی:شهریارا بر سر دولت نثاری کردهای در بهار از شادی و رامش بهاری کردهای
❈۱❈
شهریارا بر سر دولت نثاری کردهای
در بهار از شادی و رامش بهاری کردهای
ما شنیدیم از بزرگان قصهٔ هر روزگار
روزگار ما به از هر روزگاری کردهای
❈۲❈
جستهای شکر خدای و کردهای دین را عزیز
نیکنامی جستهای شایسته کاری کردهای
پادشاهان پیش ازین گر رسم نیکو داشتند
تو ز رسم پادشاهان اختیاری کردهای
❈۳❈
در جهانداری حصار از سنگ و آهن ساختند
تو ز بخت و عدل و دینداری حصاری کردهای
تا تو را دادست یزدان هیبت و فرّ علی
تیغ گوهردار را چون ذوالفقاری کردهای
❈۴❈
کی توان خواندن تو را چون رستم و اسفندیار
تا تو بر تخت شهنشاهی قراری کردهای
بینم اندر لشکر تو صدهزاران شیر نر
هر یکی را رستم و اسفندیاری کردهای
❈۵❈
در همه کاری تو را میمون و فرخنده است فال
لاجرم فرخنده و میمون شکاری کردهای
چون سپهری کردهای خاک زمین از نعل اسب
وز سپاهت دشت را چون کوهساری کردهای
❈۶❈
من چنان دانم همی کز خون نخجیر حلال
کوهسار و دشت را چون لالهزاری کردهای
ای خداوندی که بخت توست بر گردون سوار
بنده را بر مرکب دولت سواری کردهای
❈۷❈
گوش دولت بشنود چون من ثنا گویم تو را
کز هنر درگوش دولت گوشواری کردهای
تا جهان باشد بمان در زینهار کردگار
زانکه در گیتی به شاهی زینهاری کردهای
❈۸❈
با سعادت باشیا هرجا که باشی نیکبخت
کز سعادت بخت را آموزگاری کردهای
کامنت ها