امیر معزی:ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
❈۱❈
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
❈۲❈
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
از خم جَعْد و شکن با تودههای عنبری
تا ندیدم زلف مشکینت ندانستم که هست
تار تبت حلقه حلقه بر جهاز ششتری
❈۳❈
لالهگون روی تو دارد دیدهٔ من لالهگون
چنبر زلف تو دارد قامت من چنبری
نقش کشمیری نماید زشت پیش روی تو
پیش بالای تو باشد پست سرو کشمری
❈۴❈
تا نگار ایزدی بر عارضت گشت آشکار
گشت پنهان زیر خاک اندر نگار آزری
گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند
بتگران چین همه توبه کنند از بتگری
❈۵❈
خدمت تو واجب آمد بر همه نیکاختران
زانکه تو در خدمت شاهنشه نیکاختری
خسرو دنیا ملکشاه آن خداوندی که هست
دین و دولت را ز شمشیرش پناه و یاوری
❈۶❈
هرچه باید خلق را از حشمت و عِزّ و شرف
ایزد آن جمله به او دادست جز پیغمبری
تیغ او هر آدمی را رام کرد اندر جهان
از پری و دیو تا کی چون جم از انگشتری
❈۷❈
صحبت دیو و پری واجب نباشد در خرد
آدمی را رام کردن بهتر از دیو و پری
در خرد یک داستان مدح او اولیتر است
از هزاران داستان بهمنی و نوذری
❈۸❈
آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
خط دهندی پیش او در بندگی و چاکری
شهریارا تخت تو گویی سپهری دیگرست
زانکه تو بر تختگویی آفتاب دیگری
❈۹❈
آفتاب است و تویی آنگه سپهرست و زمین
بر سپهر او داورست و بر زمین تو داوری
او ز گنبدها که دارد در چهارم گنبدست
تو ز کشورها که داری در چهارم کشوری
❈۱۰❈
آب دریا قطره قطره لؤلؤ مکنون شود
گر به چشم همت اندر آب دریا بنگری
وز شرف بر شاخ طوبی سرفرازد هر درخت
چون تو از بهر تماشا بر صفاهان بگذری
❈۱۱❈
یبغو و طغرلبک و جغری بک و الب ارسلان
حاضرند ایدر به معنی تا تو تنها ایدری
بلکه توزایشان بسی عادلتری کان خسروان
جمله دنیاپروران بودند و تو دین پروری
❈۱۲❈
آفتاب دولت تو بر زمینگسترده باد
تا بساط شهریاری بر ثریا گستری
تا به حشمتکام رانی تا به همت زردهی
تا ز دولت شاد باشی تا ز نعمت برخوری
کامنت ها