امیر معزی:ماه است ساقی و قدح باده مشتری وین هر دو را منم بهدل و دیده مشتری
❈۱❈
ماه است ساقی و قدح باده مشتری
وین هر دو را منم بهدل و دیده مشتری
با مشتری مقارنه کردست ماه من
فرخ بود مقارنهٔ ماه و مشتری
❈۲❈
خلقی ز رشک و حسرت آن چشم کافرش
بر من همی دهند گواهی به کافری
یاری است لشکری که همی دل برد زخلق
دارد به دلبری همگان را ز دل بری
❈۳❈
من دل بدو دهم که خطا گفت آن که گفت:
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری
ای آنکه جای توست همه ساله بتکده
بت را همی برستی و رنجی همی بری
❈۴❈
باری سجود پیش کسی کن که صورتش
تصویر ایزدست نه تمثال آزری
با روی خوب او نرسد سرکشی تورا
بر نِه به خاک سر که بدان روی بنگری
❈۵❈
درکوی عشق او نرسد بددلی تورا
برده به باد دلکه بر آن کوی بگذری
آن خط نو دمیده نگر بر دو عارضش
همچون بنفشهٔ طبری برگل طری
❈۶❈
در سایه گر بنفشه نروید چگونه است
خطش به زیر سایهٔ آن زلف عنبری
یا رب چه صورت است که دادی بدان صنم
کز شرم او شدست نهان صورت پری
❈۷❈
همواره هست صورت او اصل نیکوی
جون سیرت موید دین اصل سروری
اکفی الکفات ناصح دولت معین ملک
بوالقاسم آفتاب بزرگی و مهتری
❈۸❈
کافی مدبری که به تدبیر و رای اوست
ترتیب دین احمدی و ملکسنجری
آزادهای که ختم شد آزادگی بدو
چونانکه ختم شد به محمد پیمبری
❈۹❈
سحرست و معجزست خط و دست او به هم
معجز شنیدهای که بود جفت ساحری
گویی که دست او ید بیضاست از قیاس
کلکش عصای موسی و خط سحر سامری
❈۱۰❈
ای نیک محضری که ملک را و خواجه را
تو نایب مبارک و فرخنده اختری
از خواجگان دولت و از کافیان ملک
کس را به مهتری نرسد با تو همبری
❈۱۱❈
هرگز ستاره سحری را کجا رسد
با آفتاب و ماه دو هفته برابری
سی سال هست تا تو همی سروریکنی
سی ساله سروری نتوان کرد سرسری
❈۱۲❈
چون در محاسبت ز دقایق رود سخن
اندر هوا ز نوک قلم ذره بشمری
در سایهٔ قبول تو از تار عنکبوت
سازند کهتران تو سد سکندری
❈۱۳❈
بیتی زشعر فرخی اندر مدیح تو
تضمین همی کنم که بدان بیت درخوری:
«نامت نبشته نیستکجا نام بد بود
وانجا که نام نیک بود صدر دفتری»
❈۱۴❈
فرزانگان همی طلب کیمیا کنند
تا مالشان هدر شود و عمر بر سری
آگاه نیستند که بر درگه تو هست
خدمتگری به نفع به ازکیمیاگری
❈۱۵❈
درویشی و نیاز و غم آید زکیمیا
وزخدمت تو شادی و ناز و توانگری
فانی است مال و نعمت و باقی است شکر و مدح
با من بدین سخن نتوان کرد داوری
❈۱۶❈
بازارگان همی چو تو باید که سال و ماه
فانی همی فروشی و باقی همی خری
در شهر طوس و شهر سرخس آنچه کردهای
باقی است تا به جای بود چرخ چنبری
❈۱۷❈
آن پهلوان کجاست که طوس و سرخسکرد
تا در پرستش تو دهد خط چاکری
گر گاه لفظ و معنی کس در عرب نخاست
چون بُحْتری و چون مُتَنَبّی به شاعری
❈۱۸❈
نظم عجم ز نظم عرب خوبتر بود
چون لفظ پاک داری و معنی بپروری
در عصر توبه مدح تو شد قیمتی سخن
چون قیمت زمرد و یاقوت آوری
❈۱۹❈
از بهر انکه عصر تو اندر نیافته است
پیوسته با دریغ بود جان عنصری
دارم دهان ز شکر تو چون دُرِّ شاهوار
دارم دل از ثنای تو بر زر جعفری
❈۲۰❈
شایدکه بر تو عرضه کنم زرّ و دُرّ خویش
ای خاطر و ضمیر تو صراف و جوهری
شرم ست و بیم پیش تو در چشم و در دلم
شرم از خلاف وعده و بیم از مُقَصَری
❈۲۱❈
کردم گناه و آمدم اندر پناه تو
تا بر سرم ز عفو و کرم سایهگستری
گر ماه در کنار تو آید زآسمان
هم در زمان کلف ز رخ ماه بستری
❈۲۲❈
تا هر هزار سال قرانی بود دگر
خواهم که صد قران بگذاری و بگذری
گاهی به دست عدل ببندی در ستم
گاهی به پای قهر سر خصم بسپری
کامنت ها