امیر معزی:دلم چون دهان کرد کوچک دهانی تنم چون میان کرد نازک میانی
❈۱❈
دلم چون دهان کرد کوچک دهانی
تنم چون میان کرد نازک میانی
ز عشاق آفاق جز من که دارد
تنی چون میانی دلی چون دهانی
❈۲❈
به شیرین زبانی توان برد دل را
دل از دست من برد شیرین زبانی
نگاری، کشی، خوش لبی، ماهرویی
بتی، دلبری، دلکشی دلستانی
❈۳❈
پری چهره و پرنیان پوش یاری
پری راکه دیدست در پرنیانی
به بالا و رخسار هست آن سمنبر
چو سروی که بار آورد گلستانی
❈۴❈
چو تیر است و من در غمش چون کمانم
شنیدی به فرمان تیری کمانی
نگار من آمد بلای دل من
خریدم بلای دلی را به جانی
❈۵❈
منم عاشق و مهربان دلبری را
که نامهربانی کند هر زمانی
چو من مهربانی که دیدست هرگز
شده عاشق روی نامهربانی
❈۶❈
زیان است عشق بتان عاشقان را
ندادست کس عاشقی را امانی
ز مدح خداوند من سود کردم
گر از عشق معشوق کردم زیانی
❈۷❈
معین همه مملکت بوالمحاسن
که دارد ز سعد فلک ترجمانی
کریمیکز او محتشمتر ندیمی
نبوده است در پیش صاحب قرانی
❈۸❈
چنو در خردمندی و نیکنامی
بزرگی برون نامد از خاندانی
خداوند تخت است و از فر بختش
توانا شود زود هر ناتوانی
❈۹❈
جهانی است اندر قبایی به همت
که دیده است اندر قبایی جهانی
همی دولتش برتر از عرش بینم
چو عرش است برتر ز هر آسمانی
❈۱۰❈
ز دوری که گردن کند بر سعادت
رسد هر زمان نزد وی کاروانی
که دارد جز او بر ستور بزرگی
ز دولت رکابی، ز نصرت عنانی
❈۱۱❈
دل پاک او قلعهٔ دانش آمد
ز عدل آمد آن قلعه را پاسبانی
هوای بسیط است جودش همانا
که خالی نبینم ازو هر مکانی
❈۱۲❈
نه چون دست او جود را کارسازی
نه چون کلک او ملک را قهرمانی
یکی مرغ زرین که بر لوح سیمین
بود مشکباری و عنبر فشانی
❈۱۳❈
خمیده چو تیری جز او را ندیدم
که پیوسته سرکش بود چون کمانی
رونده بود چون روان و تو گویی
ز دست خداوند دارد روانی
❈۱۴❈
ازو عقل در فضل کرد اقتراحی
وزو بخت در جود کرد امتحانی
چو مهرست لیکن ندارد زوالی
چو بحرست لیکن ندارد کرانی
❈۱۵❈
تن بد سگالان او را ز محنت
عذابی است در زیر هر استخوانی
بود میهمانش همیشه سعادت
کجا چون سعادت بود میهمانی
❈۱۶❈
سزد میزبان چون معین ممالک
کزو به نبیند دگر میزبانی
بلند اخترا سرورا کامرانا
نبینی تو چون خویشتن کامرانی
❈۱۷❈
تو آنی که در حق من همت تو
دهد هر زمانی ز دولت نشانی
من آنم که در مدح تو خاطر من
شکفته است و تازه است چون بوستانی
❈۱۸❈
نه تنها منم شاکر نعمت تو
که شکر تو گوید همه خان و مانی
یقین کردی اکنون به اقبال و همت
اگر بود در خاطر من گمانی
❈۱۹❈
توانم شدن تا به چرخ برین بر
اگر سازم از همتت نردبانی
بدینسان که احسان وجود تو بینم
تو را گنج قارون نیرزد به نانی
❈۲۰❈
الا تا گل افشان بود هر بهاری
الا تا زرافشان بود هر خزانی
سخاپرور و شاد دل باش و می خور
به هر نو بهاری و هر مهرگانی
❈۲۱❈
به روزی ضمان کردی از خلق عالم
به دولت تو را باد ایزد ضمانی
کامنت ها