امیر معزی:نگارا ماه گردونی سوارا سرو بستانی دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی
❈۱❈
نگارا ماه گردونی سوارا سرو بستانی
دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی
اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه گردونی
وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی
❈۲❈
به آن زلفین شورانگیز مشک اندوده زنجیری
به آن مژگان رنگآمیز زهرآلوده پیکانی
چو در مجلس قدحگیری بهار مجلس افروزی
چو با عاشق سخنگویی نگار شَکّر افشانی
❈۳❈
زجان عاشق بی دل هزار آتش برانگیزی
هر آنگاهی که بنشینی و زلف خود بیفشانی
دو چشم من همی یاقوت و مروارید از آن بارد
که چون یاقوت لبداری و مروارید دندانی
❈۴❈
رخم زرین همی دارد زنخدان و بناگوشت
که هم سیمین بناگوشی و هم سیمین زنخدانی
دلم بربودی ای دلبر وگر جان نیز بِربایی
دریغم ناید از تو جان که معشوقی و جانانی
❈۵❈
هم از دیدار تو شادم هم از هجرانِ تو غمگین
که یار دیر دیداری و ماه زود هجرانی
بهزیبایی و دل بردن تورا روزی است از هرکس
مگر دارندهٔ مهر معین ملک سلطانی
❈۶❈
خداوند ولینعمت محمد مَفخَر دولت
که از اعجاز و اقبالش همی نازد مسلمانی
جز او در ملک شاهنشه که دارد بهرِ فیروزی
جز او در دین پیغمبرکه دارد فرِ یزدانی
❈۷❈
بهدولت نیستش ثانی و با سلطان دینپرور
به جود و بنده پروردن ندارد در جهان ثانی
خداوندا دلت پاک است و جان پاک است همچون دل
به دلگویی همه دینی بهتنگویی همه جانی
به دلگویی همه دینی بهتنگویی همه جانی
فریدون و سلیمان را قوی بود اختر و طالع
به اختر چون فریدونی به طالع چون سلیمانی
❈۸❈
تو را نزدیک شاهنشاه هم قَدْرست و هم حشمت
به قدر انسان عینی تو به حشمت عین انسانی
عراق از تو سرافرازد که خورشید عراقی تو
خراسان از تو فخر آرد که تو فخر خراسانی
❈۹❈
زبهر آنکه تعویذی کنی برگردن اسبان
همی ناخن بیندازند شیران نیستانی
بزرگانند در اقبال و در معنی همه دعوی
تو در اقبال بیدعوی همه معنی و برهانی
❈۱۰❈
زبس کردار با معنیکه هر ساعت پدید آری
جهانی را همی مانی که در شهر سپاهانی
سخارا منزلت دادی سخن را قیمت افزودی
خداوند سخن ورزی هنرمند سخن دانی
❈۱۱❈
تورا عادتگهر بخشیدن است و روشنی دادن
نه دریایی نه خورشیدی تو هم اینی و هم آنی
همایون همتی داری و عالی دولتی داری
بدان بر فرق عیّوقی بدین بر اوج کیوانی
❈۱۲❈
به سان روضهٔ فردوس بینم ملک شاهنشه
تو اندر ملک چون فردوس جاویدان چو رضوانی
زبهر نامه دانستن بیاید نامه را عنوان
کفایت چون یکی نامه است و تو برنامه عنوانی
❈۱۳❈
یکی ابری که در هر حال طوفان باری و نعمت
موافق را تویی رحمت مخالف را چو طوفانی
بداندیشان تو هستند اندر خاک چون قارون
تو در میقات پیروزی چو موسی ابن عمرانی
ز تو دردست و درمان است حاسد را و ناصح را
مر این را سربهسر دردی، مر آن را جمله درمانی
مر این را سربهسر دردی، مر آن را جمله درمانی
❈۱۴❈
غلامان تو را بینم به جود طائی و نعمان
خطا باشد تو را گفتن که چون طائی و نعمانی
خداوندا فتوت را یکی فتوی نمودستی
بدان فتوی که بنمودی جمال و تاج فَتیانی
❈۱۵❈
اگر صورت بود هرگز وجود جود و احسان را
تو را گویم خداوندا که نقش جود و احسانی
ز بوبکر قهستانی همی یاد آورد هرکس
که یک ره فرخی را او به نعمت داشت ارزانی
❈۱۶❈
ز بس سیم و زر و جامه که تو دادی معزی را
به خاک اندر فکندی نام بوبکر قهستانی
زبس نعمتکه فرمودی به نام شاعر مخلص
چو سیم نقره از خارا برون آید زر کانی
❈۱۷❈
ز بهر شاعری کاو را پذیرفتی و بگزیدی
قدم برداشتی شاید مخور هرگز پشیمانی
زبرهانی تورا فردا هزاران آفرین باشد
به هر نیکی که کردستی تو با فرزند برهانی
❈۱۸❈
همیشه تا بود پیدا به حکم ایزد داور
وجود علوی و سفلی ثبات انسی و جانی
تورا خواهم که جاویدان بهکام دوستان باشی
مراد دل همی یابی و کام دل همی رانی
❈۱۹❈
ندیمان را عطای خویش هر روزی همی بخشی
بزرگان را به خوان خویش هر ساعت همی خوانی
تنآسانی و پیروزی و شادی مر تو را زیبد
بقا بادت به پیروزی و شادی و تنآسانی
کامنت ها