امیر معزی:این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
❈۱❈
این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
❈۲❈
وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
وین چه جشن است که پنداری عید دگرست
جشن ایام بود رسم جم و افریدون
جشن اسلام بقای مَلِک دادگرست
❈۳❈
سخت شادند بدین جشن همه ناموران
شرفالدین ز همه ناموران شاد ترست
قبلهٔ دولت بوطاهر سعدبن علی
که دل طاهر او قبلهٔ عقل و هنرست
❈۴❈
آنکه در دولت و ملت به بزرگی مثل است
وان که در مشرق و مغرب ز کریمی سَمَرست
علم با منفعتش گویی کان علم علی است
عدل بیغایت او گویی عدل عمرست
❈۵❈
ذات او راست صفات ملکی و بشری
که به سیرت ملک است او و به صورت بشرست
روشنی گیرد از اندیشهٔ او چشم خرد
زانکه اندیشهٔ او چشم خرد را بصرست
❈۶❈
منظر دولت او را ز مجره است شرف
آتش همت او را ز ثریا شررست
درگهش کعبهٔ فضل است و کفش زمزم جود
قدمش رکن و مقام است و رکابش حَجَرست
❈۷❈
قلمش هست چو تیری سر پیکان بدو شاخ
وان دو شاخش ز روانی چو قضا و قدرست
تیر هرگز نشنیدم که کند فعل سپر
تیر او خلق جهان را ز بلاها سپرست
❈۸❈
آنچه او بخشد در دُرج معالی است دُرَر
وانچه او داند در دُرج معانی غُررست
لاجرم سال و مه از دانش و از بخشش او
دُرج و دَرج فضلا پر غُرر و پر دُرَرست
❈۹❈
ای همامی که به خورشید همی مانی راست
که تو در خاوری و نور تو در باخترست
از پی زینت اسبان و غلامان تو را
بر فلک صورت جوزا چو لگام و کمرست
❈۱۰❈
ملک باغ است و قضا ابر و اَمَل باد صبا
بخت عالی شجر و رسم تو بار شجرست
مهتری چون دل و انصاف تو چون نور دل است
سروری چون سر و اقبال تو چون چشم سرست
❈۱۱❈
بهر احباب تو از دهر قبول است و خطر
به رخ اعدای تو از چرخ نهیب و خطرست
هر شبی را سحری هست به نزدیکی روز
شب اعدای تورا روز قیامت سحرست
❈۱۲❈
گر ستودست فتوح و ظفر اندر همه جای
رای و تدبیر تو قانون فتوح و ظفرست
آن کجا در سفری جاه تو باشد به حضر
وان کجا در حضری نام تو اندر سفرست
❈۱۳❈
با چنین جاه و چنین نام که در ملک تو راست
حضر تو سفرست و سفر تو حضرست
روح را از مدد و مَکرِمت توست بقا
همچنان کز مدد روح بقای صُوُرست
❈۱۴❈
کردگار از سِیَر خوب تو بنمود به خلق
هر بشارت که ز آمرزش او در سورست
تا بود سورهٔ الفاتحه عنوان سُوُر
سیرت خوب تو عنوان کتاب سیرست
❈۱۵❈
گر پسر نیست تو را نام نکو هست تو را
مرد را نام نکو به ز هزاران پسرست
دستگیر ضعفا باش به افضال وکرم
که تو را بر ضعفا رحمت و مهر پدرست
❈۱۶❈
خاصه اکنون که شه شرق به کار ضعفا
نظری کرد و بدان است که جای نظرست
سبب و موجب آن عارضه چون برشمریم
خارج از خاطر و اوهام ستار شمرست
❈۱۷❈
ملک العرش پس از قدرت رحمت بنمود
قدرت و رحمت او خلق جهان را عبرست
تا شد از عافیت شاه خراسان چو بهشت
بر دل دشمن بدگوی جهان چون سقرست
❈۱۸❈
همچو اصحاب سقر جفت زَحیرست و زفیر
هرکه بر گفتن بیهوده گشاده زفرست
ناسپاسی که بدین شُکر دلش خرم نیست
جگرش خسته شود گرچه همه تن جگرست
❈۱۹❈
ای جوادی که گه جود نثار تو شود
هرچه بر چرخ ستاره است و به دریا گهرست
مُطیعان را اگرست و مگر اندر سخنان
سخنان تو همه بیاگر و بیمگرست
❈۲۰❈
به تو دارند همی چشم همه خلق جهان
که به چشم تو همه مال جهان بیخطرست
نتوان گفت به مقدار سخای تو سخن
که سخای تو تمام است و سخن مختصرست
❈۲۱❈
از من امسال غبارست مگر بر دل تو
که ز مرسوم من امسال دلت بیخبرست
شکرست از نی و شکرست مرا از قدت
قیمت و لذت این شُکر فزون از شَکَرست
❈۲۲❈
تاکه تاریخ شب و روز و مه و هفته و سال
از مدار فلک و رفتن شمس و قمرست
باد قدر تو فزون از فلک و شمس و قمر
زانکه زیرست همه عالم و قَدرَت زبرست
❈۲۳❈
راهبر باش به اقبال خردمندان را
که جهاندار به توفیق تو را راهبرست
دفتر ناموری کن ز هنر نامهٔ خویش
که هنر نامهٔ تو مایهٔ هر نامورست
❈۲۴❈
تو بمان ساکن اگرچند فلک گردان است
وز جهان مگذر اگرچند جهان در گذرست
کامنت ها