امیر معزی:ای دلبری که زلف تو دام است و چنبرست دامیّ و چنبری که همه مشک و عنبرست
❈۱❈
ای دلبری که زلف تو دام است و چنبرست
دامیّ و چنبری که همه مشک و عنبرست
رخسار توگُل است و بناگوش تو سمن
گل در میان دام و سمن زیر چنبرست
❈۲❈
از حسن و صورت تو تعجب همیکند
هرکس که بر طریقت مانیّ و آزرست
نقّاش را ز نقش تو بیکار شد دو دست
یک دست بر دل است و دگر دست بر سرست
❈۳❈
از دست خَدّ و قَدّ تو در باغ و بوستان
تشویش لاله وگل و تَشویر عَرعَرست
روشن مه است روی تو بر سرو و جانور
یا آفتاب بر سر سیمین صنوبرست
❈۴❈
تا ساختی ز غالیه صد حلقه بر سمن
بس کس که بر امید تو چون حلقه بر درست
عطّارگشت زلف تو کز بوی عِطر او
گویی سرا و مجلس و میدان معطرست
❈۵❈
درویش گشت جان من از مایهٔ شکیب
تا روی تو ز نامهٔ خوبی توانگرست
چون شَکّر اندر آب تن من گداخته است
تا لعل آبدار تورا طعم شَکَّرست
❈۶❈
یاقوت احمرست به چشم اندرم سِرشک
تا درّ تو نهفته به یاقوت احمرست
گر دُرج گوهرست ز عشق تو چشم من
طبع من از مدیح صفی کان گوهرست
❈۷❈
خورشید ملک و سَیّد احرار روزگار
بوطاهر آنکه از همه عیبی مُطَهّرست
آزاده مِهتری که بر آزادگان دهر
از عقل و فضل بارخدای است و مهترست
❈۸❈
در پیش رای پاکش و در جنب همتش
خورشید چون ستاره و دریا چو فَرغَرست
پرگار عقل را دل او همچو مرکزست
تصریف جود راکف او همچو مَصدرست
❈۹❈
کردار او بهزرّ صنایع مُوَشَّح است
گفتار او به درّ بدایع مُشَجّرَ ست
از رای او مصالح ملک شهنشه است
در رسم او منافع دین پیمبرست
❈۱۰❈
در حَلّ و عَقد هر چه به تدبیر و رای اوست
شایستهٔ شهنشه و دستور کشورست
ای مهتری که بخت تو بر پایهٔ رسید
کز وهم فیلسوف بهصد پایه برترست
❈۱۱❈
تا صورت بدیع تو پیدا نکرد چرخ
معلوم کس نگشت که دولت مُصَوَّرست
از نقش کِلْک تو همه گیتی مُنَقّش است
از نور رای تو همه عالم منوّرست
❈۱۲❈
چون روزگار دولت تو بینهایت است
چون آفتاب همت تو نورگسترست
گر نور پرورند ز پاکی هوا و آب
جود تو همچو آب و هوا نورپرورست
❈۱۳❈
گر دشمن تو هست چو یأجوج باک نیست
تا عزم تو به قوّت سدّ سکندرست
از غایت کرم ضعفا را تویی پدر
شاید که بخت نیک تو را همچو مادرست
❈۱۴❈
آری برادرست تورا بخت ازین قبل
هرکس که برخلاف تو کوشد بر آذر است
ای زیر بار منّت توگردن کِرام
برگردن زمانه مدیح تو زیورست
❈۱۵❈
معلوم رای توست که در شاعری مرا
مدح تو سَر جریده و آغاز دفترست
جانم ز مهر تو فلک پر کواکب است
طبعم ز مدح تو صدف پر زگوهرست
❈۱۶❈
پیوسته آفرین تو خوانم همی به خلق
کان آفرین بهموضع و آن حق به حقورست
این خانه جنت است و تو رضوان جنتی
ایوان تو چو طوبی و دست توکوثرست
❈۱۷❈
ساغر بیار و جام بخواه و بنوش می
کز دست تو حلالتر از شیر مادرست
تا نور هفت اختر باقی است بر فلک
تا بر زمین بقای شه هفت کشورست
❈۱۸❈
عزم تو بر زیادت و کام تو بر مراد
از شاه هفت کشور و از هفت اخترست
خوشباش و شادزیکه تو را عیش خرّم است
می نوش و مال ده که تورا بخت یاورست
کامنت ها