امیر معزی:چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است
❈۱❈
چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است
به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است
به مجلس ملکان همنشین زیر و بم است
به بزم ناموران مونس ریاحین است
❈۲❈
نه آینه است ولیکن درو بهدست بتان
خیال زلف گرهگیر و جَعد پرچین است
ز روی هزل و کنایت عصای پیران است
ز روی جدّ و حقیقت نشاط غمگین است
❈۳❈
بدین صفت نبود در همه جهان گهری
مگر شراب که پروردهٔ دهاقین است
چنانکه هست ز فعل شراب قوّت روح
ز تیغ ناصر اسلام نصرت دین است
❈۴❈
یمین دولت عالی علاء ملک ملوک
حُسام دین که پسندیدهٔ سلاطین است
ابوالمظفر شمسالمعالی اسمعیل
که خاک پای معالیش ماه و پروین است
❈۵❈
خدایگان صفتی کز خدایگان و خدای
نصیب او همه اقبال و عِزّ و تمکین است
به نور و صَفوَت خاطر چو مرد مِعراج است
بهزور و قوت بازو چو مرد صفّین است
❈۶❈
نجات مُمتَحَنان است تاکه در بزم است
هلاک اهرمنان است تاکه در زین است
غریق نعمت او شهریار کرمان است
رهین منت او پادشاه غزنین است
❈۷❈
رسید همت او از عُلوّ بهجایگهی
که هفتمین فلکش پایهٔ نخستین است
هر آن رکاب که از پای او شرف یابد
سر فریشته را آن رکاب بالین است
❈۸❈
نگار نامهٔ او کارساز محتاج است
صریر خامهٔ او دستگیر مسکین است
ستاره نیست ولیکن ستاره آثارست
فرشته نیست ولیکن فرشته آیین است
❈۹❈
ازوست رونق ملک خدایگان جهان
که ملک چهره و او دیدهٔ جهانبین است
عروس مدح و ثنا را سَخاش دامادست
وفاش جلوهگرست و رضاش کابین است
❈۱۰❈
عدوش را ز مساکین همی شمارد چرخ
که در مساکن تیمار چون مساکین است
روا بود که ز خصمان کیش کین نکشد
که روزگار ز خصمش کشنده ی کین است
❈۱۱❈
ایا بزرگ امیری که نقش اَعلامت
طراز مملکت شاه مشرق و چین است
به باغ مملکت از دشمنان خلل نرسد
که رای و حَزم تو آن باغ را چو پروین است
❈۱۲❈
مخالف تو به دنیا و آخرت تَبَه است
که در عقوبت سِجن و عذاب سِجّین است
ز طین پاکسرشت است جوهر تو خدای
زرشک جوهر تو نار دشمن طین است
❈۱۳❈
ز بهر آنکه همه لفظ تو شکربارست
دوگوش مستمع از لفظ تو شکرچین است
گشادهطبع تو همواره همچو دریایی است
که موج او ز طبس تا در فلسطین است
❈۱۴❈
به حسب قدرت اگر بخششی کنی یک روز
نصیب یابد ازو هر که در نصیبین است
بهنیزهٔ تو شود سفته گوهر مردان
که بازوی تو چو میزان و او چو شاهین است
❈۱۵❈
عجب مدارکه تشبیه اوکنم به شهاب
که در یمین تو سوزندهٔ شیاطین است
اگر نه خامهٔ تو در بنان تو صدف است
چرا همیشه صدفوار گوهرآگین است
❈۱۶❈
به شکل هست چو زوبین و تیر در کف تو
به عقل در دل دشمن چو تیر و زوبین است
به وقت جود فزون است یک فذلک او
زهر حساب که در جملهٔ فرامین است
❈۱۷❈
اگر ز عقل همه راستی بود تلقین
مرا ثنا و مدیحت ز عقل تلقین است
نکوترست به نام تو یک قصیدهٔ من
ز صد قصیدهٔ غرّا که در دواوین است
❈۱۸❈
وگرچه تضمین خوب است در میانهٔ مدح
بَنات فِکرت من خوبتر ز تضمین است
قبول شعر من اندر جهان از آن قِبَل است
که از تو شعر مرا اهتزاز و تحسین است
❈۱۹❈
گر آفرین تو چون جان و دل نداشتهام
من آنکسمکه تن من سزای نفرین است
به حکم فرمان رفتم به حضرت ملکی
که در پرستش او شاه چین و ماچین است
❈۲۰❈
ز اشتیاق تو ایوان عیش شیرینم
خراب گشته چو ایوان قصر شیرین است
همیشه تا که مه آب پیش ایلول است
همیشه تا بس ایلول ماه تِشرین است
❈۲۱❈
مه سعادت تو از مَحاق خالی باد
وزان حساب که در عقدههای تِنّین است
تهی مباد زرای تو ملک و دولت و دین
که رای تو سبب امن و عدل و تسکین است
کامنت ها