امیر معزی:کف دست موسای پیغمبرست و یا آتش اژدها پیکرست
❈۱❈
کف دست موسای پیغمبرست
و یا آتش اژدها پیکرست
وگر زآسمان معجز مصطفی
فرود آمده بر کف حیدرست
❈۲❈
کلید فتوح است در هر مصاف
هر آدینه پیرایه منبرست
زبانی است اندر دهان ظفر
که ارواح در نطق او مضمرست
❈۳❈
همه گوهر خسروان را به جنگ
نمودار از آن هندوی گوهرست
چو لوحی نوشت است بدخواه شاه
از آسیب او چون قلم بیسرست
❈۴❈
اگر شعله آتش است آبدار
گر آتش همیشه به آب اندرست
درخت است و باران بهخور آورد
شهاب است و پیوند هر اخترست
❈۵❈
درخت ملوک است در باغ ملک
درختی که بارش گل احمرست
از آن کاب و آتش بدو راه یافت
وزان کاتش و آبش اندر برست
❈۶❈
بسی آب ازو همچو خون روان
بسی خاک ازو همچو خاکسترست
و گر اژدها را زبانی بِرُست
که دندانها با زبان یاورست
❈۷❈
چو خندد لبانش بود نیلگون
چو گرید سرشکش چو نیلوفرست
از آن سرنگون است و دشمن نگون
بداندیش بیسر از آن سرورست
❈۸❈
چو آتش نیابد بود خشک لب
که آتش چو فرزند و او مادرست
اگر هست نیکو به دست ملوک
به دست خداوند نیکوترست
❈۹❈
امیر اجل فخر عالم علی
که دلپرور شاه دینپرورست
مرا شعر عالی شد از دو علی
مقدّم یکی محتشم دیگرست
❈۱۰❈
علی بن بوطالب اندر بهشت
علی بن شمسالملوک ایدرست
یکی آنکه داماد جغریبک است
دگر آنکه داماد پیغمبرست
❈۱۱❈
یکی چشمه گوهرست از شرف
یکی مشرف چشمه کوثرست
یکی رفته در خیبر و دربکند
یکی را عدو چون در خیبرست
❈۱۲❈
هر آن نامداری که نام آورد
بهنام علا دوله نام آورست
خلیفه حسامش نهادست نام
حسامی که گردونش فرمانبرست
❈۱۳❈
کمال و معالیش در اصل و نسل
از آدم بپیوسته تا محشرست
به مجلس تو گویی که صد خسروست
به میدان تو گویی که صد لشکرست
❈۱۴❈
به همت نگویم که چون بهمن است
به حشمت نگویم که چون نوذرست
چو بهمن مر او را دو صد خادم است
چو نوذر مر او را دو صد چاکرست
❈۱۵❈
زمینی که او رزم سازد بر آن
نباتش همه اخگر و خنجرست
سخن گویم از تیز رو بارهاش
که در زیر زین همسر صرصرست
❈۱۶❈
به دریا چو باد و به خشکی چو خاک
به هامون چو آب و به کوه آذرست
چو جولان کند هست کوه روان
چو گنبد زند گنبد اخضرست
❈۱۷❈
چو خواهی شتابش یکی کشتی است
چو خواهی درنگش یکی لنگرست
چو چرخ است و خورشید آن چرخ سیر
که در ملک شاه جهان مفخرست
❈۱۸❈
خداوند مازندران است میر
که مازندران فخر هر کشورست
حسد برد بر ملک ساری حجاز
که او را چنین خسرو داورست
❈۱۹❈
فلک خدمتش را دو تا کرده پشت
از آن چفته بر صورت چنبرست
چو تصریف بینم جمال و جلال
دل ورای پاک تو چون مصدرست
❈۲۰❈
رسوم تو سرمایهٔ شاعران
مدیح تو پیرایهٔ دفترست
دل من رهی هست در مدح تو
چو بحری که موجش همه گوهرست
❈۲۱❈
به مدح تو یک شعر کردم تمام
چو شعری به شعری دلم اَزْهَرست
قبول تو خواهم که تا زندهام
چو جان خدمت تو مرا درخورست
❈۲۲❈
الا تا که دی پیش بهمن بود
چو مهر از پس ماه شهریورست
بمان شاد در دولت و عز و ناز
که دولت تورا رهبر و یاورست
کامنت ها