امیر معزی:چه صورت است که بیجان بدیع رفتارست چه پیکرست که بیدل شگفت گفتارست
❈۱❈
چه صورت است که بیجان بدیع رفتارست
چه پیکرست که بیدل شگفت گفتارست
مساعد قدرست او و ترجمان قضاست
وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست
❈۲❈
به تیر ماند و او را بهقیر پیکان است
به مرغ ماند و او را ز قار منقارست
به پای بسته ولیکن به فرق او سر اوست
به تن درست ولیکن به روی بیمارست
❈۳❈
بود نشان تن نادرست زردی روی
جرا درست تن است او و زرد رخسارست
نسیم بر تن زرین او نگارگرست
به روز بر سر مشکین او شب تارست
❈۴❈
دهان او به سمن بر همی گهر بارد
چون در دهان شبه دارد چرا گهربارست
وگر ز نافهٔ زرّین همی گهر ریزد
میان تختهٔ سیمین جرا نگونسارست
❈۵❈
وگر ز عقل و ز فرهنگ نیستش خبری
جرا میانهٔ فرهنگ و عقل معیارست
زبان دولت و دین است در دهان هنر
چو در بنان ادیب رئیس مختارست
❈۶❈
محمد آنکه سپهر محامد هنرست
برای پاک سمای نجوم و سیارست
دلش چو مصدر و توفیق همچو تصریف است
کفش چو نقطه و تحقیق همچو پرگارست
❈۷❈
شهاب همت او را ز مهتری فلک است
درخت دولت او را ز بهتری بارست
از آن شدند خریدار او خداوندان
که طبع و خاطر او فضل را خریدارست
❈۸❈
عزیز شد ز نکوکاری و گشاده دلی
که همگشاده دل است او و هم نکوکارست
اگرچه همت یاری ز بخت نیک بود
خجسته همت او بخت نیک را یارست
❈۹❈
ز بخشش مَلکالعرش و گردش فلکی
نصیب دشمن او حسرت است و تیمارست
بدو فرست که تدبیر او کند آسان
هر آن سخن که به نزدیک خلق دشوارست
❈۱۰❈
بهسوی دولت او از بلندی و پاکی
نه عقل را نظرست و نه وهم را بارست
از آنکه هست کرم را بهنزد او مقدار
همیشه پیش بزرگان بزرگ مقدارست
❈۱۱❈
هر آن نگار که پیدا شود ز خامهٔ او
طراز مملکت خسرو جهاندارست
توقع است که منشور من بیاراید
بدان عبارت شیرین که در شهوارست
❈۱۲❈
مرا نوشتن منشور من به از خلعت
که درج پرگهرست آن و گنج دینارست
همیشه تا صفت آذرست و آذریون
همیشه تا صفت آذرست و آزارست
❈۱۳❈
ستوده بادش کردار و نیک بادش بخت
که نیکبخت و موفّق ستوده کردارست
همیشه قبلهٔ اقبال باد و دیدهٔ دین
چنانکه تاج بزرگان و فخر احرارست
کامنت ها