امیر معزی:سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
❈۱❈
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
❈۲❈
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
پس نام او چرا زره مشکبار نیست
خواهم که بند و حلقهٔ او بِشمَرم یکی
هرچند بند وحلقهٔ او را شمارنیست
❈۳❈
با خار نیست نرگس و بیخار نیستگل
گویند مردمان و مرا استوار نیست
زیراکهگِرد نرگس تو هست خارها
گرد گل شکفتهٔ تو هیچ خار نیست
❈۴❈
جانا بهمن اشارت انگشت و لب مکن
کاندر اشارت تو دلم را قرار نیست
چون بنگری ز دور مکن غمزه زینهار
کز غمزهٔ تو جان مرا زینهار نیست
❈۵❈
در چین اگرچه صنعت مانی نگار هست
زیباتر از تو در همه چین یک نگار نیست
مهر تو اختیار ملوک است تا تو را
جز مهر اختیار ملوک اختیار نیست
❈۶❈
فرمانده عجم مَلِک اَرغو که بیرضاش
سیّاره را مسیر و فلک را مَدار نیست
از جُغری و ملکشه و الب ارسلان به ملک
معلوم خلق شد که چو تو یادگار نیست
❈۷❈
در بخت او همی نرسد هیچ کوکبی
جز بخت او مگر به فلک بر سوار نیست
زان فخرکز چنار بود چوب تخت او
مأوی گه سپاه پری جز چنار نیست
❈۸❈
گرچه سپهر بر همهکس هست کامکار
بر دولت مظفر او کامکار نیست
زیباتر از محبت او هیچ فخر نیست
رسواتر از عداوت او هیچ عار نیست
❈۹❈
تا شد دل مخالف او همچو چشم مور
در چشم مور جز بُن دندان مار نیست
یک تن ز لشکرش بزند بر هزار تن
هرچند در نبرد یکی چون هزار نیست
❈۱۰❈
آنجاکه تیغ اوست ز آتش سخن مگوی
آتش فتوح شعله و نصرت شرار نیست
وانجا که طبع اوست ز دریا مَثَل مزن
دریا ستارهگوهر و عنبر بخار نیست
❈۱۱❈
قدر بلند او ز بلندی چنان شدست
کاوهام خلق را بَرِ او هیچ بار نیست
ای شاهزادهای که ز آزادگی و جود
بحری است همت تو که آنرا کنار نیست
❈۱۲❈
اصلیتر از نژاد تو کس را نژاد نیست
عالیتر از تبار تو کس را تبار نیست
در شاهی و هنر خرد آموزگار توست
واندر جهان به از خرد آموزگار نیست
❈۱۳❈
ذاتی است دولت تو که او را بر آسمان
جز آفتاب و ماه یمین و یسار نیست
فرخنده مجلس تو بهشتی است پر ز حور
گرچه بهشت و حور کنون آشکار نیست
❈۱۴❈
هر دل که نام مهر تو بر خویشتن نبشت
جز با ستارهٔ طربش روزگار نیست
هر جانکه خطکین تو بر خویشتنکشید
جز با طلایهٔ اجلش کار زار نیست
❈۱۵❈
شکرت شکارگه شد و دلها درو شکار
کس را چنین شکارگهی پرشکار نیست
من بنده خواستار قبول تو گشتهام
زیرا که جز مرا دل تو خواستار نیست
❈۱۶❈
تا دست راد و رای بلند تو دیدهام
با ابر و آفتاب مرا هیچ کار نیست
طبعم ز بوی همت تو تازه چون شدست
گر خاک درگه تو چو زرّ عیار نیست
❈۱۷❈
جانم به خاک درگه تو شاد چون شدست
گر بوی همت تو چو ابر بهار نیست
تا آسمان و برج و طبایع به اتفاق
جز هفت و جز دوازده و جز چهار نیست
❈۱۸❈
پشت تو کردگار فلک باد روز و شب
زیراکه هیچ پشت به ازکردگار نیست
کامنت ها