امیر معزی:ماهکند بر فلک ستایش آن خَدّ سرو کند در چمن پرستش آن قد
❈۱❈
ماهکند بر فلک ستایش آن خَدّ
سرو کند در چمن پرستش آن قد
عاریه دارند سرو و ماه تو گویی
راستی و روشنی از آن قد و زان خد
❈۲❈
ای شده بیعلتی دو چشم تو بیمار
ای شده بیحجّتی رخ تو مُوّرد
روی تو کردست نقس مانویان زشت
سِحر تو کردَست سِحر بابلیان رد
❈۳❈
چشم تو ضحاک دیگرست که دارد
آخته ضحاک وار تیغ مُهَنّد
زلف تو داوُد دیگرست که دارد
عاج منقط به زیر ساج معقد
❈۴❈
خط تو گویی نوشت دست زمانه
بر سمن و نسترن ز غالیه ابجد
لختی از او نصب کرد و لختی از او رفع
بعضی از او همزه کرد و بعضی ازو مد
❈۵❈
گر سببی داشت درد عشق تو تا شد
آن رخ بیجاده گون بهگونهٔ عَسْجَد
بیسببی خیره چون گرفت نگویی
آن لب یاقوت رنگ، رنگ زبرجد
❈۶❈
بار خدایا ز بس جلال و ملاحت
گر صفت تو همی برون شود از حد
بر صفت تو گرفت بیشی و پیشی
مدح اجل سعد ملک سعد محمد
❈۷❈
آنکه به تمکین اوست عقل مُمَکَّن
وانکه به تأیید اوست بخت مؤیّد
شد به کمالش جمال فضل مهیا
شد ز بنانش بنای جود مشید
❈۸❈
در عدد فضل او چگونه رسد وهم
قطرهٔ باران نه ممکن است مُعَدّد
جز به مبارک حدیث او نگشاید
هرچه به قید حوادث است مقید
❈۹❈
هست بدان منزلتکه مجلس او را
ماه و ستاره سزد نهالی و مسند
در سفر و در حضر چه خفته چه بیدار
حاصل دارد چهار چیز موبد
❈۱۰❈
زایزد خشنودی و عنایت سلطان
یاوری دولت و مساعدت جد
ای به سزا مهتری که مجد تو هر روز
هست به نزدیک مجد سعد مجدد
❈۱۱❈
اوحد عصری و در خطاب اجلی
گشت نصیب تو هم اجل و هم اوحد
جامع فضلی و مفردی به کفایت
چون تو به گیتی کجاست جامعِ مُفرد
❈۱۲❈
رسم تو آراسته است دولت سلطان
رای تو افروخته است ملٌتِ اَحمد
عیش کریمان به جاه توست مهنا
شغل حکیمان به جود توست مُمَهّد
❈۱۳❈
بر تن اعدای توست جامهٔ سودا
در ید بیضای توست خامهٔ سَؤدد
جامهٔ سودا بود سزای چنین تن
خامهٔ سؤدد بود جزای چنان ید
❈۱۴❈
جان أب و جد به روزگار تو شادند
کز هنر توست آب و جاه اب و جد
مدح تورا در جهان بیاض سوادست
تا که جهان گاه ابیض است وگه آهسود
❈۱۵❈
مرد بباید به دوستیت مُجَرّب
تا شود از رنج روزگار مجرد
از دل و از اعتقاد باک مرا هست
مدح تو مقصود و بارگاه تو مقصد
❈۱۶❈
هست همیشه زبان و جان و دلم را
شکر تو معتاد و من بهشکر تو مُعتَد
گر بودم فکرت جریر و فَرَزْدَق
ور بودم فِطنت خلیل و مُبَرّد
❈۱۷❈
هم نتوانم به شرط گفت مدیحت
هم نتوانم تمام کرد مجلد
تا که بتابد همی بهقدرت باری
از فلک زودگرد شعری و فرقد
❈۱۸❈
مرکب اقبال تو همیشه فلک باد
شِعری او را لگام و فرقد مِقود
طالع تو سعد باد چون لقب و نام
بخت تو مسعود باد و فال تو اسعد
❈۱۹❈
بزم تو چون خلد و تو نشسته چو رضوان
شاد به خلد اندرون ز عمر مخلد
روز تو فرّخ به فرّ خسرو سرور
کار تو عالی به سعی دولت سرمد
کامنت ها