امیر معزی:در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد روز عید روزهداران فرخ و فرخنده باد
❈۱❈
در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد
روز عید روزهداران فرخ و فرخنده باد
خسرو پیروزبخت و داور یزدانپرست
شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد
❈۲❈
کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود
بست در شاهی کمر تا لاجرم عالم گشاد
شهریارا نَحس کیوان از جهان برداشتی
زانکه بخت تو قدم بر تارک کیوان نهاد
❈۳❈
نام نیک و پادشاهی و بزرگی و هنر
جز تو را کس را خدا از جملهٔ خَلْقان نداد
نیکنامی با تو بالید و هنر با تو شکفت
پادشاهی با تو رُست و شهریاری با تو زاد
❈۴❈
خویشتن را هم به دست خویشتن کشت ای عجب
آنکه با تو بدسگالید و ز تو باز ایستاد
تیزکرد آتش و لیکن هم بدان آتش سوخت
چاه کند آری ولیکن هم در آن چاه اوفتاد
❈۵❈
بخت جاویدان تو داری و تویی شاه جهان
تو ز بخت خویش شادی و جهان از توست شاد
گاه آن آمد که داد روزه بستانی ز عید
روزه را در عید نیکوتر که بستانند داد
❈۶❈
تو به تخت خسروی بر کیقباد دیگری
مجلسی فرمود باید همچو بزم کیقباد
اندر آن مجلس به خدمت مدح خوان ورودساز
شاعران نکتهسنج و مطربان اوستاد
❈۷❈
نوش کن هر بامدادی بادهٔ عناب گون
تا برآید صبح شادی و سعادت بامداد
باده و بادست بر هر آدمی بیدادگر
وین دو معنی شد دو معجز تا از آن آرند یاد
❈۸❈
معجزی اکنون به فرمان تو بینم باده را
معجزی دیگر به فرمان سلیمان بود باد
بندهٔ مخلص معزّی این دعا گوید تورا
کایزدت چندان که خواهی نصرت و فرمان دهاد
❈۹❈
آنچه از دولت به شادی و بهشاهی خواستی
پیش ازین کردست و زین پس آنچه خواهی آن کناد
کامنت ها