امیر معزی:به گل یاسمن دوش پیغام داد که از ابر خشنودم از باد شاد
❈۱❈
به گل یاسمن دوش پیغام داد
که از ابر خشنودم از باد شاد
که در باغها روی و موی مرا
بیاراست ابرو، بپیراست باد
❈۲❈
نوشتم به صدر جهان قصهای
وزین حال کردم در آن قصه یاد
چو آگه شد از قصه و حال من
بهگفتار نیکو زبان برگشاد
❈۳❈
به مجلسگه اندر مرا جای ساخت
به خلوتگه اندر مرا بار داد
از آن پس که با طاعت و توبه بود
ز بهر مرا جام بر کف نهاد
❈۴❈
به دیدار من شادی از سرگرفت
قدح بستَد از تُرک حورا نژاد
من از خلق آن خواجه خرم شدم
که آن خواجه جاوید و خرّم زیاد
❈۵❈
چو بشنید گل گفتهٔ یاسمن
فرستاد پاسخ بدو بامداد
که گر حق تو خواجه نیکو شناخت
حدیث تو اندر زبانها فتاد
❈۶❈
نیابت بهمن دهکه من پیش او
بخواهم به خدمت همی ایستاد
سزد نامه او را که هرگز چنو
زمانه ندید و ز مادر نزاد
❈۷❈
جز اوکیست اندر جهان فخر ملک
جز او کیست بر خلق گسترده داد
چو مهر زرافشان دلش روشن است
چو ابر دُر افشان کَفَش هست راد
❈۸❈
از این خواجه هستند خرسند خلق
خداوند از این خواجه خرسند باد
کامنت ها