امیر معزی:امروز بت من سر پیکار ندارد جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
❈۱❈
امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی
زیرا که گل صحبت او خار ندارد
❈۲❈
با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت
بیخنده همی لعل شکربار ندارد
زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
کم جوی ز عطار که عطار ندارد
❈۳❈
بِربود دلم زلفش و بیم است که آن زلف
زنهار خورد با من و زنهار ندارد
در شهر دلی نیست وگر هست کدام است
کاو در شکن زلف گرفتار ندارد
❈۴❈
ماهی است که مشک تبت و لالهٔ خود روی
با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد
چون غمزه کند نرگس او هیج مُشَعبد
با نرگس او رونق بازار ندارد
❈۵❈
من بنده ی آن ماه که در جان و دل خویش
جز بندگی شاه جهاندار ندارد
سلطان جهانگیر ملکشاه جوانبخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد
کامنت ها