امیر معزی:بامدادان راست گو تا رخ کرا آراستی وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی
❈۱❈
بامدادان راست گو تا رخ کرا آراستی
وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی
گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش
زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی
❈۲❈
من ز یزدان دوش دیدارت به حاجت خواستم
تو چرا امروز آشوب دل من خواستی
بیمشاطه آینه بنهادی اندر بیش روی
خویشتن را چون عروس جلوگی آراستی
❈۳❈
پیشه کردی بامدادان ساحری و دلبری
دلبری در جیب داری ساحری در آستی
ای مه ناکاسته تا نور بفزایی همی
ماه و مهر تو نگیرد در دل من کاستی
❈۴❈
من همه مهر تو جستم تو جفای من مجوی
با تو کردم راستی با من مکن ناراستی
کامنت ها