امیر معزی:فصل زمستان رسید و فصل خزان شد آب رزان خور که آب روی رزان شد
❈۱❈
فصل زمستان رسید و فصل خزان شد
آب رزان خور که آب روی رزان شد
رخت به کاشانه برکه در چمن باغ
زاغ پدید آمد و تذرو نهان شد
❈۲❈
باد ز کهسار تیر برف بینداخت
شاخ درختان ز تیر او چو کمان شد
مرغ عقیقین سر از تنوره برآورد
چِنگل او لعلپاش و مشکفشان شد
❈۳❈
شوشهٔ زر دیدهای و دستهٔ لاله
بال و پر او نگاه کن که چنان شد
ای صنم چنگ زن به مجلس عشرت
چنگ سبک زن کنون که جام گران شد
❈۴❈
بود پیاله روان به دست حریفان
جام گران از پی پیاله روان شد
داروی ما جز شراب نیست که ما را
قوت دل شد شراب و قوت روان شد
❈۵❈
خاصه شرابی که از فروغ و لطافت
درخورِ بزمِ خدایگانِ جهان شد
شاه جهانگیر سنجر بن ملکشاه
آن که به دولت شدست بر ملکان شاه
❈۶❈
کوه کنون میغ را گرفت به بر در
چادر کافور گون کشید به سر در
خوشتر و فرخندهتر بود به چنین وقت
باده به سر در مرا و یار به بر در
❈۷❈
سلسله زلفی فشانده گل به سمن بر
غالیه جعدی نهفته در به شکر در
شمس و قمر گرچه روشنند و دُرفشان
طعنه زند روی او به شمس و قمر در
❈۸❈
زان که حجر چون دلش به کعبه سیاه است
روی بمالند حاجیان به حجر در
هست دل من به زیر حلقهٔ زلفش
همچو میانش به زیر بند کمر در
❈۹❈
خواندهام او را ز دوستی پسر خود
تا شدم آسیمه سر به عشق پسر در
بوی دو زلفش همی چو جامهٔ یوسف
روشنی افزون کند به چشم پدر در
❈۱۰❈
حور بهشت است چون سرود سراید
نغمهٔ او خوش بود به گوش بشر در
راست بر آن سان که خوش بود به گه رزم
نعرهٔ کوس ملک بهگوش ظفر در
❈۱۱❈
شاه جهانگیر سنجربن ملک شاه
آنکه به دولت شدست بر ملکان شاه
شهرگشایی که خسروست عجم را
کامروایی که داورست اُمم را
❈۱۲❈
آن که به خوارزم و نیمروز و خراسان
کوتهی از عدل اوست دست ستم را
آنکه به هند و به چین ز هیبت تیغش
کار تبه شد صنمپرست و صنم را
❈۱۳❈
از در و دیوار او همی حسد آید
بیت حرم را و بوستان ارم را
از پس نام خدای و نام پیمبر
مرتبه از نام اوست لوح و قلم را
❈۱۴❈
سیرت او پنج چیز را سبب آمد
دانش و فرهنگ و دین و جود و کرم را
هست شرف پنج چیز را زخطابش
خطبه و منشور و شعر و زر و درم را
❈۱۵❈
فخر به آثار اوست تا به قیامت
مرکب و تیغ و سپاه وکوس و علم را
ملک عجم هست زیر مهر نگینش
زانکه سزاوار گشت ملک عجم را
❈۱۶❈
شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه
آنکه به دولت شدست بر ملکان شاه
پادشهی مال ده که بنده پذیرست
تا جوری داد دهکه پاک ضمیرست
❈۱۷❈
چون پدر و جد خویش و عم و برادر
درخور ملک و سپاه و تاج و سریرست
دولت او دایره است خطِّ بقا را
نقطهٔ آن دایره سبهر اثیرست
❈۱۸❈
حاسد او جفت آه و نالهٔ زارست
مادح او جفت جام و نالهٔ زیرست
تیر هلاک است برکمان خلافش
دیدهٔ بدخواه او نشانهٔ تیرست
❈۱۹❈
شاه جوان و وزیر شاه جوان است
بندهٔ فرمان هر دو عالم پیرست
از ملکالعرش بر وزیر نثارست
چون ملک شرق میهمان وزیرست
❈۲۰❈
او ز پدر یادگار شاه جهان است
وز خرد اندر جهان عدیم نظیرست
هست وزیر و مشیر چون پدر خویش
نیک وزیرست و نیک بخت مشیرست
❈۲۱❈
ملک سپهرست و این وزیر مبارک
ماه تمام است و شاه مهر منیرست
شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه
آنکه به دولت شدست بر ملکان شاه
❈۲۲❈
بار خدایا تورا خدای معین باد
دولت عالی ندیم و بخت قرین باد
ملک همه سرورانت زیر علم باد
گنج همه خسروانت زیرنگین باد
❈۲۳❈
ناصر دین خدای وحافظ ملکی
کار تو ترتیب ملک و نصرت دین باد
بر سر دولت مدام و بر سر ملت
فر تو چون پر جبرئیل امین باد
❈۲۴❈
گر چه ز چین تا به مصر راه درازست
ملک تو از حد مصر تا در چین باد
از فلک و از ملک همیشه خطابت
شاه زمان باد و سهریار زمین باد
❈۲۵❈
هرکه دلش در وفای تو چو کمان است
بر تن و جانس ز حادثات کمین باد
از مه و بروین و از مجره و شعری
اسب تو را نعل وتنگ و مقود و زین باد
❈۲۶❈
ساقی تو حور باد و جام تو کوثر
بزم تو از خرمی چو خلد برین باد
از تو دل و خانهٔ وزیر تو امروز
هست خوش و خرم و همیشه چنین باد
❈۲۷❈
شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه
آنکه به دولت شدست بر ملکان شاه
کامنت ها