انوری:ز هجران تو جانم میبرآید بکن رحمی مکن کاخر نشاید
❈۱❈
ز هجران تو جانم میبرآید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید
فروشد روزم از غم چند گویی
که میکن حیلهای تا شب چه زاید
❈۲❈
سیهرویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی میبباید
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها میگشاید
❈۳❈
گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه مینپاید
درین شبها دلم با عشق میگفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید
❈۴❈
هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری مینماید
کامنت ها