انوری:باز دوش آن صنم باده‌فروش شهری از ولوله آورد به جوش
❈۱❈
باز دوش آن صنم باده‌فروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که می‌شد به وثاق
چون پرندوش نه بیهش نه به هوش
❈۲❈
دست برکرده به شوخی از جیب
چادر افکنده ز شنگی بر دوش
دامن از خواب کشان در نرگس
دام دلها زده از مرزنگوش
❈۳❈
لاله‌اش از آتش می پروین پاش
زهره‌اش از باد سحر سنبل‌پوش
پیشکارش قدح باده به دست
او یکی چنگ خوش اندر آغوش
❈۴❈
راهوی کرده بعمدا پرده
تا بود پرده درو پرده نیوش
طلع الصبح علی اسعد فال
آن کش فتنه‌کش آفت‌کوش
❈۵❈
بم سه تا در عمل آورده چنانک
میر عالم نشنیدست به گوش
قول این صوت چنان مطرب او
وای اگر شهر برآشفتی دوش
❈۶❈
ای بسا شربت خون کز غم اوی
دوش گشتست بر آوازش نوش
روستایی بچه‌ای شهر بسوخت
کس در این فتنه نباشد خاموش
❈۷❈
گر شبی دیگر از این جنس کند
درگه میر خراسان و خروش
کامنت ها