انوری:تا که دستم زیر سنگ آوردهای راستی را روز من شب کردهای
❈۱❈
تا که دستم زیر سنگ آوردهای
راستی را روز من شب کردهای
از غم عشق تو دل خون میخورد
وای آن مسکین که با او خوردهای
❈۲❈
یک به ریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایام در یک پردهای
دل همی دزدی و منکر میشوی
بازیی نیکو به کو آوردهای
❈۳❈
با چنین دست اندرین بازی مگر
سالها این نوع می پروردهای
انوری دم درکش و تسلیم کن
کین ستم بر خویشتن خود کردهای
کامنت ها