انوری:ای کمال زمان بیا و ببین که ز عشقت چگونه میسوزم
❈۱❈
ای کمال زمان بیا و ببین
که ز عشقت چگونه میسوزم
با بهار رخت تواند گفت
شب یلداکه روز نوروزم
❈۲❈
در فراق رخ چو خورشیدت
روشنایی نمیدهد روزم
کیسهای دادیم در این شبها
که همی وام صحبت اندوزم
❈۳❈
روزها رفت و من نمیدانم
که بر آن کیسه کیسهای دوزم
یارب از کاردی بود با آن
که بدان کین دشمنان توزم
❈۴❈
سر چو سرو از نشاط بفرازم
رخ ز شادی چو گل برافروزم
وگر این کار هست بیهوده
تن زن آنگاه کاسهٔ یوزم
❈۵❈
سایه بر کار این سخن مفکن
زانکه چون سایه بر تو آموزم
کامنت ها