انوری:به خدایی که بازگشت بدوست که مرا بازگشت نیست به می
❈۱❈
به خدایی که بازگشت بدوست
که مرا بازگشت نیست به می
مگر از بهر حفظ قوت و بس
فارغ از چنگ و نای و بربط و نی
❈۲❈
نکنم خدمت و نگویم شعر
گر جهان پر شود ز حاتم طی
جز که پیروز شاه عادل را
آنکه پیروزیست راتب وی
❈۳❈
دگر آن کز دروغ باشم دور
فیالمثل گر بود بادنی شیی
مگر اندر سه گونه حکم نجوم
چه بود پس کجا بود پس کی
❈۴❈
نسگالم نفاق اگرچه جهان
پر شدست از سهیل تا به جدی
نه خیانت کنم نه اندیشم
انوری باش میچهگویی هی
❈۵❈
خود کند هیچکس که دیده بود
از پس سور مهر ماتم دی
بد نگویم بگو چرا گویم
ممتلی را بود که افتد قی
❈۶❈
چون من از هیچکس نباشم پر
اخطل آنجا همان بود کاخطی
نام کار دگر همی نبرم
که ندارند عاقلانش پی
❈۷❈
که اگر گویم ار نه محفوظ است
عرق پاکم چنانکه نور از فی
دزد را نیک داند از کالا
پاسبان خلقته بیدی
❈۸❈
ره ز نامرد گم شود بر مرد
ورنه پیدا شدست رشد از غی
خوار صحبت مباش تا باشی
صاحب صدهزار صاحب ری
❈۹❈
قصه کوته شد آن کنم همه عمر
چونکه توفیق دادم ایزد حی
که اگر بر کفم نهی پس از آن
از ندامت رخم نیارد خوی
❈۱۰❈
گر کنم خیره ارنه خود سوزم
گفتهاند آخرالدواء الکی
این همه گفتم و همی گفتند
غضب و شهوت از سلول و ابی
❈۱۱❈
عهده بر کیست این دعاوی را
همتم گفت قد ضمنت علی
کامنت ها